بنگ چان هیونجین یازده ماهه رو تو آغوش مینهو گذاشت.
دست های هیونجین دور گوزن عروسکی آویزون از پستونکش پیچیده شده بود.
و با دقت به همه جا نگاه می کرد.
چان ساک سنگین رو به جیسونگ سپرد.
"شیش پیمانه شیرخشک رو قاطی آب میکنی محض احتیاط فلاسکش رو هم آوردم توش آب ولرم هست هر یک ساعت پوشکش رو چک کنید مراقب باشید تازگی ها یادگرفته از پله ها بالا بره....براش بیسکوییت و شیر گذاشتم اگر گریه کرد بهش بدید ...صبح خوب نخوابیده احتمالا تمام بعد از ظهر بخوابه"
"خیلی خب چان..چرا یه طوری حرف میزنی انگار هیونجین تا به حال پیش ما نبوده"
جیسونگ لبخندی زد و تمام وسیله هارو از دست آلفای پدر گرفت.
"نگران نباش چان زودتر برو فلیکس منتظرته"
چان سری تکون داد و گونه هیونجین رو بوسید.
"پس من رفتم...اگر مشکلی پیش اومد بهم زنگ بزنید"
"فقط گمشو...هیونجین تو سرما بمونه مریض میشه"
چان سری تکون داد و به سرعت سمت ماشین حرکت کرد.
سرعتش اونقدر زیاد بود که صدای بی قرار گریه هیونجین به گوشش نرسه.
ماشین رو به سرعت راه انداخت و به سمت خونه حرکت کرد.
خودش رو بابت اینکه زمان هیت فلیکس رو فراموش کرده سرزنش می کرد.
وقتی به خونه رسید خبری از فلیکس نبود.
با دو خودش رو به طبقه بالا رسوند.
فلیکس داخل وان دراز کشیده بود.قطره های عرق از روی پیشونیش سقوط می کردن دستش رو داخل آب برد و از شدت سردیش سریع بیرون کشیدش.
"فلیکس..بیبی حالت خوبه؟"
"چان..هیونجینو بردی؟"
"آره سپردمش به جیسونگ و مینهو...تو حالت خوبه؟"
"نه..اصلا خوب نیستم"
چان به سرعت کتش رو در آورد و آستین های پیراهن سفیدش رو بالا داد.
ساعت رولکس توی دست هاشو باز کرد و روی سنگ مرمری وسط حموم گذاشت دست هاشو داخل آب برد و فلیکس رو تو آغوش گرفت.
فلیکس رو روی سنگ نشوند و بعد از پوشوندن حوله مشغول خشک کردن موهاش شد.
دست های امگا سمت کمربند چفت شده حوله رفت.
"گرمه...نمیتونم تحمل کنم"
چان بی حوصله حوله رو به گوشه ای پرت کرد و بعد از دوباره به آغوش کشیدن فلیکس سمت تخت حرکت کرد.
امگا دستش رو سمت کراوات چان دراز کرد. و سرش رو جلو تر کشید. لب هاشو به هم رسوند و شروع به تند بوسیدن همسرش کرد.
چان فلیکس رو روی تخت انداخت و بلافاصله روش دراز کشید.
دست هاشو سمت بالا قفل کرد و شدت بوسه هاشو بیشتر کرد.
عطر غلیظ فلیکس تمام اتاق رو گرفته بود و با رایحه خنک چان ترکیب شده بود.
با بلند شدن چان سر جاش نشست حولشو از روی شونه هاش کنار زد و اجازه تصاحب کردن گردن و ترقوش به دست دندون های چان داد.
چان بوسه های ریز و درشتی روی گردن لیکس میزد.
دست های فلیکس روی دکمه های جلیقه چان حرکت می کرد و دونه دونه مشغول باز کردنش بود.
نفس لرزونی کشید و فاصله کوتاهی بین خودش و الفاش ایجاد کرد.
دست های چان به سرعت سمت لباساش حرکت کرد و تمامش رو از تنش بیرون کشید و به گوشه ای نامعلوم از اتاق پرتاب کرد.
برای بار دوم روی تخت نشست و فلیکس رو روی پاهای برهنش نشوند.
دستش رو سمت حوله فلیکس برد و از تنش بیرون کشید.
بوسه های محکمی روی شونه و سینه فلیکس به جا میزاشت و دست هاش به آرومی کمر و باسنش رو نوازش می کرد.
طولی نکشید که صدای ناله های فلیکس توی اتاق بلند شد.
چان گاز ریزی از زیر گلوی فلیکس گرفت و دوباره به سمت لب هاش حمله ور شد. زبونش مثل لشکر مغول جای جای دهنش رو فتح می کرد.
دست هاشو سمت پایین تنه فلیکس برد و به آرومی نوازشش کرد.
"چا..چان"
"نظرت چیه یه خواهر کوچولو برای هیونجین بیاریم؟هوم؟"
دست های فلیکس سمت موهای مرتب شده چان رفت و چنگی بهش زد.
چان پتوی نامرتب رو به گوشه ای دیگه پرت کرد و بعد از گذاشتن فلیکس روی تخت دوباره سمتش رفت.
پاهاش رو از هم فاصله داد و بینشون جا گرفت.
پاهای لیکس دور کمرش حلقه شدن و چان رو به خودش نزدیک تر کرد. دست هاش روی بازو های ورزیده چان نشست و بعد از بوسیدن لب هاش بهش اجازه تصاحب داد.
با حس کردن درد،چشم هاشو فشرد و دست هاشو دور شونه چان حلقه کرد.
چان بوسه ای روی لاله گوش فلیکس گذاشت و نفس های داغش رو روی گردنش خالی کرد.
"هیس بیبی الان بهتر میشه"
فلیکس سری تکون داد. پیشونیش رو به پیشونی بلند چان تکیه داد و با صدای بلندی شروع به ناله کردن کرد.
دست های چان روی پهلو های لیکس نشست و بعد از توی هم کشیدن اخم هاش به حرکاتش سرعت بخشید.
چند دقیقه بیشتر طول نکشید که از هم فاصله گرفتن.
چان با تن خیس از عرق کنار فلیکس دراز کشید.
دستشو سمت پهلوی همسرش برد و بعد از به آغوش کشیدنش لبخندی زد.
بوسه های آرومی روی قرمزی گردنش میزاشت.
"دوستت دارم"
با نشنیدن جوابی از جانب لیکس اخمی کرد.سرش رو پایین خم کرد و با چهره خوابیده فلیکس مواجه شد.
همسر کوچولوش سرش رو روی سینش گذاشته بود و به خواب رفته بود.
لبخندی زد و بعد از خم کردن سرش پیشونیش رو بوسید.
پتوی سفید رنگ رو دوباره روی تنش کشید.باید استراحت می کردن چون فردا روز درازی رو در پیش داشتن.
KAMU SEDANG MEMBACA
𝑺𝒏𝒐𝒘𝑭𝒍𝒂𝒌𝒆(𝒄𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆𝒅)
Fiksi Penggemar-𝒔𝒖𝒎𝒎𝒂𝒓𝒚: از اینکه دلیل گود افتادن چشمام تویی خوشحالم. مهم نیست ساعت چند باشه چه مدت بی خواب باشم از تماشای ستاره های روی گونت سیر نمیشم. هر روزی که بهم صبح بخیر میگی و هر شبی که قبل از خواب منو میبوسی بیشتر و بیشتر شدن این عشق رو احساس میکنم...