5

8.3K 1.2K 85
                                    

جونگکوک کنارش نشست و وقتی تهیونگ بستنی ها رو با خوشحالی از دستش قاپید، لبخند زد.
_آروم‌تر. پرخوری نکن.
تهیونگ هومی کشید. قلب جونگکوک با دیدن بستنی خوردن تهیونگ گرم شد.

یونگی و جیمین هم همچنان درحال انتخاب بستنی هاشون بودن و سر انتخاباشون جر و بحث میکردن. موبایل تهیونگ زنگ خورد. به شماره نگاه کرد و با لبخند جواب داد.
_سلام. آره امشب. گوش کن من الان بیرونم. وقتی رسیدم خونه بهت زنگ میزنم که بیای. حله؟

جونگکوک اخم کرد و لبش رو گاز گرفت.
_کی بود؟
لبخند تهیونگ بزرگتر شد
_مارک بود. دوستم. یه پروژه دوتایی داریم که امشب باید تمومش کنیم.
جونگکوک سرشو تکون داد
_اوه. اون... آم... آلفاست؟
تهیونگ:
_آره.

و به جیمینی که به سمتشون میدوید دست تکون داد
_بالاخره طعمی که میخواین رو انتخاب کردین؟
جیمین با صورتش به یونگی اشاره کرد
_اون وانیلی دوست داره. نزدیک بود ترکش کنم.

یونگی با صورتش ادا درآورد
_تو از کاکائو نعنایی خوشت میاد. چندش آور.
جیمین چشماش رو چرخوند
_دیگه ببخشید که خوشمزه‌ست.

وقتی سوار ماشین شدن یونگی روی صندلی راننده نشست و پرسید:
_حالا کجا بریم؟
جیمین با ذوق داد زد "ساحل" و فقط به داد و بیدادای تهیونگ درمورد نیاوردن کرم ضدآفتاب خندید.

تهیونگ جلوی صورت جونگکوک بشکون زد
_جونگکوک! به چی فکر میکنی؟
اشتهای جونگکوک کور شده بود و حس میکرد بستنی مزه تلخی میده
_هیچی هیچی.









جیمین به صفحه موبایلش که یونگی بهش خیره شده بود، نگاه کرد
_هی به چی فکر میکنی؟
یونگی:
_یه عکس از خودت و دوستت پست کردی. من فقط... خیلی صمیمی به نظر میرسیدین.
جیمین اخم کرد
_اون همکارمه و تو حق نداری بهم بگی تو عکسا با یه نفر چجوری باشم.

یونگی:
_فکر کنم بهتره درمورد خودمون بپرسم. درسته؟ جیمین من... برات صبر کردم تا درموردمون فکر کنی. به من به عنوان کسی که میخواد در آینده جفتت بشه.
جیمین اخم کرد و با حالت تدافعی گفت:
_من به هیچکس به عنوان جفت آیندم فکر نمیکنم. هنوز آماده نیستم.

یونگی:
_خب بهم بگو منتظرت بمونم. جیمینی برات صبر کنم؟ شانسی دارم؟
جیمین به پایین نگاه کرد و سرش رو تکون داد
_نمیدونم.

یونگی با ناراحتی گفت:
_تورمون ماه دیگه شروع میشه. قراره سرم شلوغ شه. فکر نمیکنم اگه هی دلشوره اینو داشته باشم که نکنه با کس دیگه ای باشی یا نکنه یه نفر توجهت رو جلب کنه، بتونم روی کارم تمرکز کنم.
جیمین با صدای خفه ای گفت:
_چی میخوای بگی؟

یونگی:
_میخوام بگم دیگه بهت زنگ نمیزنم. اگه جوابت به من بله هست بهم زنگ بزن و بگو. و اگه جوابت نه هست، بذار این آخرین تماسمون باشه جیمینی.
یونگی با این حرف تماس رو قطع کرد و جیمین به تصویر خودش رو اسکرین خیره شد.

Until we meet againWhere stories live. Discover now