8

6.5K 778 290
                                    

جیمین خمیازه کشید. به جین و نامجون نگاه کرد. جین با هیجان چیزی برای نامجون تعریف میکرد و نامجون با نگاه ملایمی تماشاش میکرد.

خیلی عاشق به نظر میرسید. جیمین نمیدونست با نگاه کردن به یه زوج عاشق و خوشبخت به چی فکر کنه. هیچوقت همچین چیزی تو زندگیش نداشت. آه کشید و کتفش رو چرخوند.

اون بزرگ شد تا اینی بشه که الان هست. یه نفوذی. کسی که چیزی برای از دست دادن نداره و چیزی نیست اونو از انجام دادن این کار متوقف کنه.

اون همه کاری و هر کاری برای پول میکنه. تنها نقطه ضعفی که داشت، تهیونگ بود. اینقدر تو فکرش غرق بود که وقتی یه نفر صورتش رو قاب گرفت و بوسیدش، نزدیک بود داد بزنه ولی وقتی به خودش اومد تو بوسه همکاری کرد.

شنید بقیه صداهای هیجان زده ای براشون درآوردن و یونگی بهش لبخند زد. جیمین نتونست اون لبخند رو بهش برگردونه.

--------------------------------------
تهیونگ:
_سهمم رو بیشتر کن. برای این کار مجبور شدم حامله شم.

دیوید:
_ولی جئون خیلی بهت میرسه.

تهیونگ چشماشو چرخوند.
_خودتم میدونی بعد فهمیدن حقیقت میره. بچه ها هم باهاش میرن.

دیوید به نرمی به تهیونگنگاه کرد.
_واقعا بچه ها رو نمیخوای؟

تهیونگ خندید.
_نه واقعا. حتی علاقه ای هم به بچه های کوچیک ندارم. فقط میخوام زودتر تموم شه.

دیوید برگشت سمت جیمین.
_بگذریم... جیمین عکسا رو گرفتی؟

_کجای کاری. پرینتشونم کردم.

و بعد یه پوشه بهش داد و ادامه داد:
_حالا دیگه بیخیالم شو. پسره واقعا حقش نیست اینقدر قلبش شکسته شه. گرچه هنوز ازش خوشم نمیاد.

_شما دو تا حداقل تا وقتی بارداری تموم شه باید ادامه بدین.

جیمین و ته کلافگیشون بیشتر شد.

_میدونم به طرز مسخره ای زیاد طول کشیده ولی پروژه بعدی انتخاب شده. برای هدف بعدی میرین پاریس.

تهیونگ هورا کشید.

جیمین:
_یونگی یه دفترچه خاطره پر از لیریک آهنگ داره که خودش نوشته. اگه اونو بیارم چی؟

دیوید با ذوق نگاهش کرد.
_اون وقت ده امتیاز مثبت برای تو.

_عالیه. پس برات میدزدمش.

دیوید چرخید سمت تهیونگ.
_تو به چیا دسترسی داری؟

_به هرچیزی که مال اونه. هرچی میخوای بگو تا برات بیارم دیوید.

دیوید پوزخند زد.
_بهت میگم.

و بعد با صدای بلندتری گفت:
_خب حالا کی میخواد شب رو بمونه؟

Until we meet againTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon