جونگکوک به شونهش ضربه آرومی زد و صداش کرد.
_بیدار شو ته.متوجه مشت کبودش شد و اخم کرد.
_بیدار شو تهیونگ.تهیونگ سریع چشماش رو باز کرد و تو خودش جمع شد.
_نه منو نزن... کمک... من...جونگکوک سریع دستش رو دور کرد.
_من نمیزدمت. چی؟تهیونگ با وحشت تکرار میکرد
_هر کار بخوای میکنم. اذیتم نکن. هر کار بخوای...جونگکوک دو طرف شونهش رو گرفت.
_چی میگی تهیونگ؟تهیونگ گریه کرد و هی سرشو تکون داد.
_جیـ... مین. جیمممـ.... ـین.همون لحظه جیمین اومد و جونگکوک رو پرت کرد و از دوستش دور کرد. نه مثل جونگکوک تا مرز خفگی بغلش کرد و نه چیزی فقط با کف دستش نوازشش کرد.
_من اینجام ته. داری خواب میبینی. من اینجام آروم باش. آروم باش. من اینجام.حالا یونگی هم کنار در ایستاده بود و نگاهشون میکرد.
چشمای تهیونگ با ترس اطراف رو گشت و وقتی بچه ها رو دید به خودش اشاره کرد و گفت:
_اونا که آخرش مثل من نمیشن؟جیمین:
_نه نمیشن تهیونگ. آروم باش. حالا نفس عمیق بکش. اونا اینجا نیستن. الان بزرگتر شدیم. هیچ اتفاق بدی نمیفته.تهیونگ صورتش رو تو سینه جیمین قایم کرد.
_خوابم میاد.جیمین خواست بلندش کنه ولی ته براش سنگین بود پس گفت:
_کمک میکنین؟جونگکوک بغلش کرد و روی تخت خوابوندش.
یونگی:
_چی شده بود؟جیمین اشکاش رو پاک کرد.
_بیا فقط بگیم دو تا پسر یتیم که بچگی خوبی نداشتن.یونگی مشتش رو آروم گرفت.
_یعنی شما..._پولدارا ازمون سواستفاده میکردن؟ همیشه و هر لحظه.
نفس دو تا پسر دیگه با این حرف جیمین گرفت.
جیمین ادامه داد:
_ما یاد گرفتیم تنهایی خودمونو نجات بدیم که بهایی هم داشت و دادیم. هیچکس بد به دنیا نمیاد. جامعه از ما اینو ساخت.بعد از این حرفش در رو به روشون بست و با اینک به پایین نگاه میکرد ولی هم جونگکوک و هم یونگی تونستن چشمای پر اشکش رو ببینن.
YOU ARE READING
Until we meet again
Fanfictionفیکشن و فیکچت [کامل شده] خلاصه: جونگکوک آیدول موفق کره جنوبیه که یه شب با کیم تهیونگ -یه دانشجوی ادبیات تو آمریکا- میخوابه. چند ماه بعد یه پیام دریافت میکنه که بچهش رو بارداره... ولی جونگکوک بچهش رو میخاد⁉️ کاپل اصلی: کوکوی کاپلهای فرعی: یونمین...