9

5.6K 882 105
                                    

دکتر به تهیونگ لبخند زد.
_پا به ماهی. مشکلی نداری؟

تهیونگ:
_نه چیز خاصی نیست. فقط سردرد و بدن درد.

_اون طبیعیه. بخاطر بارداری این اتفاقا میفته.

جونگکوک:
_شما مشکلی ندیدین؟ بچه ها خوبن؟ تهیونگ حالش خوبه؟

دکتر تایید کرد.
_امگات و بچه ها خوبن. نگران نباش فقط به هیچ عنوانی استرس بهش وارد نشه. سردردی که گفت هم بخاطر حاملگیه.

وقتی از بیمارستان خارج شدن جونگکوک گفت:
_مامانم رو دیدم. گفت همه چی تو خونه خوبه. نگران نباش. مشتاق دیدن تو و بچه هان.

تهیونگ از شیشه بیرون رو تماشا کرد. دیوید نقشه رو بهش گفته بود.
قرار بود همون روزی که زایمان کرد خارجش کنن. تهیونگ قرار نبود هیچوقت خانواده جونگکوک و بچه ها رو ببینه.
وقتی احساس کرد اشک تو چشماش جمع شده، اخم کرد.

_میشه منو خونه جیمین پیاده کنی؟ دوست دارم ببینمش.

_حتما عزیزم.

جیمین تهیونگ رو بغل کرد و تهیونگ اجازه داد اشکاش روی گونه‌ش بریزن.
_فکر کنم دلم براشون تنگ شه. میدونم بهم میگی حرفه ای باشم و اینا.

_اونا بچه هاتن ته. معلومه دلتنگشون میشی.

_ولی نمیخوام که بشم. نمیخوام دلتنگشون بشم. میخوام فراموششون کنم. مثل تو که یونگی رو فراموش میکنی.

جیمین نگاهش رو دزدید.
_مجبوریم. کارمون همینه. یادته؟ ما دیگه اهمیت نمیدیم.

تهیونگ چشماش رو پاک کرد.
_ولی اونا قراره منو به عنوان یه عوضی بشناسن. کی میدونه دوست دارن شبا چه داستانی براشون خونده بشه یا چقدر عاشق اینن که با صدای ملایمی براشون آهنگ بخونم.
هیچکس نمیدونه یکیشون از آهنگای پاپ خوشش میاد و اون یکی از بالاد.

_ها؟

جیمین گیج شده بود.

_بچه ها جیمینی. اونا هروقت باهاشون حرف میزنم دیگه لگد نمیزنن. دکتر گفت رایحه و صدام رو میشناسن. اونا تو وجودم یه خونه برای خودشون ساختن. با من... من...

جیمین محکم بغلش کرد.
_آروم باش عزیزم. لطفا.

تهیونگ بیشتر از قبل گریه میکرد.

جیمین با فک منقیضی گفت:
_نمیتونیم بمونیم ته. اگه بفهمن ما درواقع کی هستیم قبولمون نمیکنن.
اونا که به هرحال ازمون متنفر میشن پس ما هم یه سودی ازشون میبریم.

_منم نمیخوام اون پول رو از دست بدم ولی فقط...

_هیچکس دو تا هرزه که خیلی وقته این کاره‌ان نمیخواد. مثل همه مردم این جامعه ازمون متنفر میشن. ما فقط برای یه شب تو یه اتاق هتل، دوست داشتنی‌ایم و بعد فراموش میشیم.
هیچکس ما رو نمیخواد. الان همین چیزی که با دیوید داری رو از دست نده. دیوید حتی بعد اینکه فهمیدی چی هستی هم بازم خواستت. همین کافیه. نه؟

Until we meet againWhere stories live. Discover now