تهیونگ با عصبانیت وارد اتاق دیوید شد.
_منظورش چیه؟ میگه من شیرم رو میفروشم. من که بابت شیر دادن به بچه هام پول نمیگیرم. مگه نه؟دیوید سکوت کرد.
تهیونگ:
_بگو نفروختی دیوید.میتونست حس کنه اشک تو چشماش جمع شده.
دیوید آه کشید.
_پوله تهیونگ. کی اهمیت میده چجوری به دست اومده؟تهیونگ داد زد:
_من اهمیت میدم. هیچوقت نخواستم بابت شیری که به بچه هام میدم پول بگیرم. میدونی چقدر احساس حقارت میکنم؟!دیوید ادایی درآورد.
_تهیونگ دراماتیک نباش. جونگکوک به اندازه کافی پول داره. اون میتونه پولش رو بده و ما هم میتونیم بگیریم.تهیونگ بلندتر داد زد:
_چقدر دیگه پول میخوای تا کافیت باشه؟جیمین با شنیدن صدای دادش وارد اتاق شد و با گیجی و وحشت بهشون نگاه کرد.
دیوید:
_میشه اینقدر دراماتیک نباشی؟ حواست هست این روزا اخلاقت چقدر غیرقابل تحمل شده؟ نمیتونم لمست کنم. نمیتونم داشته باشمت.
به دوتا بچه ای که حتی قرار نیست مال تو باشن مجانی شیر میدی. اینا نقشه بود. ازش بیا بیرون. چزا اینقدر هرزه شدی؟تهیونگ به دیوید سیلی زد و رد انگشتاش روی صورتش موند.
_جرئت نکن اینجوری صدام کنی مرتیکه کیری. هرکاری ازم خواستی انجام دادم.
هیچوقت ازت سوال نکردم. بعد از همه اینا منو میفروشی؟! اینجوری؟! چطور جرئت میکنی؟! ها؟! نمیخواستم اینجوری پول دربیارم.دیوید مشتش رو محکم چنگ زد و گرفت.
_الان بهم سیلی زدی؟!جیمین وسطشون ایستاد.
_مواظب باش چیکار میکنی دیوید. یا آروم شو یا ما دو تا میریم.
YOU ARE READING
Until we meet again
Fanfictionفیکشن و فیکچت [کامل شده] خلاصه: جونگکوک آیدول موفق کره جنوبیه که یه شب با کیم تهیونگ -یه دانشجوی ادبیات تو آمریکا- میخوابه. چند ماه بعد یه پیام دریافت میکنه که بچهش رو بارداره... ولی جونگکوک بچهش رو میخاد⁉️ کاپل اصلی: کوکوی کاپلهای فرعی: یونمین...