کاور پارت هم نگا کنین*-*
با خارج شدن چان از اتاق پرستاری کیونگ تکیه شو از دیوار کنار در گرفت و گوشه ناخنشو از توی دهنش بیرون کشید.
نگاه چان بیمقدمه روی دستش چرخید و کیونگ نفهمید چطور اما منظورشو فهمید و سریع گفت (شستم دستامو)
بعد از زدنش حرفش با وجود استرس خندش گرفت و گوشه پیشونی شو خاروند (میگم.. بیداره؟ برم پیشش؟)چان دستاشو توی جیب شلوارش فرو کرد (خوابیده. هرطور دوست داری)
کیونگ سری تکون داد و با احترام به چان تعظیمی کرد (خیلی از کمک تون ممنونم آقا)چان شونه ای بالا انداخت و به سمت انتهای راهرو که اتاق افسر لی بود رفت تا کولشو ازش بگیره.
نیشخندی روی لبش نشست. بعدا قرار بود بابت کمک امروزش افسر لی رو وادار کنه یک بار دیگه راجب راهانداختن باشگاه بدنسازی توی پادگان فکر کنه. مثل این که دو روز زودتر برگشتن از مرخصیش ایده جذابی بود.
قبل از این که نگاهشو از چانیول بگیره صدای تلفنش توی راهرو خلوت پیچید. دست توی جیب شلوار تنگش کرد و با کمی زور درش آورد. با دیدن شماره مادربزرگش پلکی زد..
اون معمولن با گوشیش به کسی زنگ نمیزد، چون همیشهی خدا خونه بود و تلفن خونه در دسترس تر.. پس فقط مواقع اضطراری از اون گوشی گوشتکوب مانندش که همیشه ته کیف هدیه پسر عزیزش بود استفاده میکرد..
حس مزخرفی توی دلش پیچید و با استرس گوشی رو جواب داد (بله هالمونی..؟ چیزی شده؟)
اما صدای مرد غریبه ای توی گوشش پیچید.. ( آقا شما با صاحب این گوشی نسبتی دارید؟ متاسفم اما ایشون توی خیابون غش کردن و من با اولین شماره ای که توی لیست تماس هاش بود تماس گرفتم)زانوهای کیونگ لرزی رفت و شوکه گفت (چی؟ غش کرده؟ کجاست الان لطفا بهم آدرس بدید)
(آوردم شون اورژانس بيمارستانی که همون نزدیکی بود اما هنوز به هوش نیومدن و من نتونستم تنهاشون بذارم. لطفا به این آدرس بیاید __ خدانگهدار..)کیونگ که دیگه توی یک روز تحمل این همه اضطراب رو نداشت مردد به در اتاق بسته پرستاری نگاه کرد.
با عجز موهاشو کشید و به سمت مسیری که چان طی کرده بود دوید.
زود به خانم کیم --دوست مادربزرگش که همسایه شون هم بود-- زنگ زد و با تعریف خلاصه قضیه ازش درخواست کرد که اگر میتونه اون زودتر به بیمارستان بره؛ و بابت قبول درخواستش با شوق ازش تشکر کرد.. بهرحال اون الان تنها کسی بود که کیونگسو میتونست روش حساب کنه..بدون خداحافظی رفتنش اونم وقتی قرار بود فردا برای دانشگاه به سئول برگرده ممکن بود بک رو دلخور کنه اما دوست عزیزش حتما نگرانیش واسه مادرش رو درک میکرد.
کمی بعد از ورود چان به اتاق افسر لی کیونگ دو تقه بلند به در زد که صدای تو مخی داشت، اما خب واقعا حوصله نداشت بابت اینم خودشو سرزنش کنه، پس بدون اجازه گرفتن وارد شد.
YOU ARE READING
One step away💫 ᶜʰᵃⁿᵇᵉᵃᵏ-ᵏᵃⁱˢᵒᵒ
Fanfiction𝙊𝙣𝙚 𝙎𝙩𝙚𝙥 𝘼𝙬𝙖𝙮 (یکقدمفاصله) 𝘊𝘰𝘶𝘱𝘭𝘦𝘴:𝙲𝙷𝙰𝙽𝙱𝙴𝙰𝙺, 𝙺𝙰𝙸𝚂𝙾𝙾 𝘎𝘦𝘯𝘳𝘦: 𝙳𝚛𝚊𝚖, 𝚁𝚘𝚖𝚊𝚗𝚌𝚎,𝙵𝙻𝚄𝙵𝙵, 𝚂𝚖𝚞𝚝 اتمام نیافته:/ (با عرض معذرت از اول خرداد آپ بسیار نامنظم) روی زمین کنار نیمکت زانو زد و دست سرد چان...