از قشنگی های خونه دانشجویی این بود که مثلا الان ساعت یک نصف شب، کیونگسو میتونست از خونه بزنه بیرون و از کلاس نداشتن فرداش استفاده حداکثری بکنه.
آخر هفته بود و خیابون های شلوغ و پر نور. هوای خنک بعد از بارون خیلی تمیز بنظر میرسید و کیونگ رو ترغیب میکرد اندازه تموم وقتایی که بخاطر آلودگی شهر و آسمون کدرش نفس تو سینش گره میخورد، نفس عمیق بکشه و ریه های حساسش رو به نوایی برسونه!
هفته پیش قبل از اومدنش یونی، گربه عزیز شو دور از چشم بکهیون به دختربچه همسایه سپرده بود.. چون بیشتر از این نمیتونست ریه هاشو مجبور به همکاری با موهای پرزی و سفیدش بکنه..
بعد این یک هفته ای که از جداشدن دوبارهش از بکهیون و مادربزرگش میگذشت هنوز نتونسته بود با همخونه هاش ارتباط برقرار کنه و این خیلی اذیتش میکرد.
اونها--هر سه تاشون-- از قبل با هم دوست بودن و تمایلی نسبت به دوستی با این پسر به ظاهر اخمو نشون نمیدادن.. و کیونگ هم خجالتی تر از این حرفا بود که درِ آشنایی رو باهاشون باز کنه..
استاد های کوفتی هم جداگانه به خدمتش رسیده بودن.. و هنوز استارت کلاس ها درست حسابی نخورده، پروژه و مقاله ای بود که روی سرشون هوار میشد..
دانشجوی معماری بودن وقتی که رویاشو داشت خیلی آسون تر بنظر میرسید!لنز های طبیشو نذاشته بود و الان بدون عینک فاصله دور رو کمی محو میدید.. ولی واسش مهم نبود و فقط سعی میکرد بین ترتیب چینش نورهای نئونی روی دیوارها، باری که چند شب پیش راجبش بین حرفهای همخونه هاش شنیده بود پیدا کنه و بعد مدت ها یکم ریلکس کنه..
کمی جلوتر همونطور که انتظارشو داشت تم دارک ورودی و نور های رنگی خاص بار رو تشخیص داد و وقتی با نگاه کوتاهی از حدسش مطمئن شد از پله های شیشه ای تیره پایین رفت..
اون فضای تاریک.. بوی تند سیگار و الکل... ذهنش از همهچیز خالی شد و آروم آروم به سمت بار اصلی و بارمن عجیب غریب --که هرازگاهی قر ریزی با آهنگا میومد یا سرشو تکون میداد-- رفت.با مکثی پشت یکی از صندلی های بلند نشست.. بارمن شات آبی رنگ رو جلوش روی میز گذاشت و کیونگسو بیتوجه به درصد الکلش اون رو برداشت یکسره بالا رفت..
چند دقیقهی بعدی رو بدون توجه به اون نگاه سنگین --که هرازگاهی حتی عمیق تر روی خودش احساسش میکرد-- به بالا رفتن شات ها با اون ژست قشنگ گذروند..
حدود یک ساعت بعد درست وقتی که توی اوج مستی هم متوجه برداشته شدن لحظه ایِ اون نگاه از روی خودش شد، حس مزخرفی که با دستمالی شدن بوتیش همراه بود هوشیارش کرد..
تنش با شوک مور مور شد و به پسری که حالا روی صندلی کنارش نشسته بود گیج نگاه کرد.. نمیتونست توی نور کم و با چشمای تارش قیافشو ببینه.. اما تیپش دقیقا میخورد گی باشه!
شایدم.. کیونگ الان فقط دلش میخواست به عنوان یه گی بهش فحش بده.. و مدیونین اگه فکر کنین از هفته پیش و جونگینِ خود شیفته هنوز عصبیه!..
BẠN ĐANG ĐỌC
One step away💫 ᶜʰᵃⁿᵇᵉᵃᵏ-ᵏᵃⁱˢᵒᵒ
Fanfiction𝙊𝙣𝙚 𝙎𝙩𝙚𝙥 𝘼𝙬𝙖𝙮 (یکقدمفاصله) 𝘊𝘰𝘶𝘱𝘭𝘦𝘴:𝙲𝙷𝙰𝙽𝙱𝙴𝙰𝙺, 𝙺𝙰𝙸𝚂𝙾𝙾 𝘎𝘦𝘯𝘳𝘦: 𝙳𝚛𝚊𝚖, 𝚁𝚘𝚖𝚊𝚗𝚌𝚎,𝙵𝙻𝚄𝙵𝙵, 𝚂𝚖𝚞𝚝 اتمام نیافته:/ (با عرض معذرت از اول خرداد آپ بسیار نامنظم) روی زمین کنار نیمکت زانو زد و دست سرد چان...