2.هم اتاقی های سیبی

44 13 41
                                    

بچه ها کاور گذاشتم واسه هر پارت.. نگاه کنین ی تصوری دستتون بیاد. 😘

محض رضای خدا الان جای فکر کردن به این چیزا نبود اما مغز زبون نفهم بک وقت و بی‌وقت سرش نمیشد!

پس از روی زمین بلند شد، با یه کشیده آروم به گونه های سردش و درست کردن کلاهش که ازش یه احمق ساخته بود، سعی کرد بهترین لبخندی که تو این وضع میتونه رو روی لب‌هاش بنشونه (هی سلام رفقا! من بیون بکهیونم هم اتاقی جدیدتون.. از دیدنـ..)

اما قبل از این که جمله شو کامل کنه یا حتی بتونه تصمیم بگیره دستشو برای دست دادن بالا بیاره یا نه، اولین هم اتاقی بی اعصابش که مشخص نبود این بوی گند عرق بعد از تمرین ها مال اونه یا بغل دستیش --که بنظر می‌رسید سیب از وسط دو نیم شده ان-- چشماشو توی حدقه چرخوند و با لحنی که به هیچ وجه مهربون نبود گفت
(ااااه چینجا روزمون تکمیل شد با دیدنتون. هی لعنتی اینجا جای این گی بازی ها نیست اوکی؟ دوست پسر هرزه تر از خودتو وردار از جلوی چشمم گم شین وگرنه اون شلغمای پخته اون پایین هردوتونو کروات دور گردناتون میکنم.!)

بعد انگار نه انگار که الان فیتیله باروت دو نفر جلو روشو آتیش زده پوتین های رنگ و رو رفته و گلی شو به گوشه اتاق پرتاب کرد و نیمه‌سیب سایلنتشو پشت سرش به داخل اتاق کشید.

و همچنان بی توجه به اون دوتا خروس جنگی آماده حمله زیر لب زمزمه کرد (تازه می‌خواستیم از رفتن اون کیم جونگین احمق یه نفسی بکشیما..)

اما همین که سرشو بالا آورد با دو تا چشم و یه دماغ که خیلی خیلی نزدیکش بودن مواجه شد و قبل این که به خودش بیاد مشت کوچولو اما پرقدرت بک پای چشمش فرود اومده بود.

متأسفانه هیکل گندش روی زمین پرت نشد تا بک به خودش بجنبه. هنوز توی حس مشتی که انداخته بود، بود که یهویی یقه تیشرت مشکیش تو دستای پسر توپر جلوش کشیده شد و دوباره از فاصله نزدیک به هم نگاه کردن..

یک طرف دماغش بدجوری قرمز شده بود و حالا یکم خون هم از بینیش داشت سرازیر میشد که حال بکو بهم میزد.

بک که از توهین پسره به کیونگ‌سوی مهربونش هنوزم عصبانی بود دندون قروچه ای کرد و اونم دستاشو روی یقه اون گذاشت و صداشو پشت کله‌اش انداخت (هووی عوضی کی گیه؟؟ نه تو به کییی گفتی هرزهههه هااا؟؟ زندت نمیذارممم)

و بعد هردو شروع کردن به کشتی گرفتن.! کیونگ‌ هم که تا اون موقع با قیافه پوکر بهشون نگاه می‌کرد، حالا داشت زور میزد جداشون کنه..
که خب همچینم موفق نبود..

یه لحظه بک روی شکم اون یکی نشسته بود و سعی می‌کرد بزنتش، و لحظه بعدی قشنگ روی زمین درازکش بود و سعی می‌کرد از هر سه تا مشتی ک سمتش میاد دو تا شو دفع کنه؛

هرچند خیلیم موفق نبود اما تونست اون وسطا چنتا مشت و لگد هم به حریف قدرش بندازه. و نتیجه این شد که قبل از جدا شدنشون توسط نیمه‌سیب سایلنت و کیونگ‌سو، همدیگه رو حسابی لهیده کردن.

 One step away💫   ᶜʰᵃⁿᵇᵉᵃᵏ-ᵏᵃⁱˢᵒᵒ حيث تعيش القصص. اكتشف الآن