1.ورود به جهنم جدید

70 18 52
                                    

بند کوله مشکی کوچیک شو روی شونه راستش مرتب کرد و پوشه نارنجی رو از روی میز به طرف مرد یونیفرم پوش هل داد.

مرد نگاهی از پشت عینکش بهش انداخت و درحالی که روی صندلیش لم میداد گفت (نیازی به اینا نیست... بیون بکهیون.! مطمئن باش با اون همه دوندگی های عمه عزیزت همه مسائل پرونده تو حفظ شدم..)

کمی صندلی شو عقب کشید. از توی کشوی زیر میزش کلید کوچیکی رو درآورد و به سمت بک گرفت (همچی دیروز هماهنگ شده. بیا این کلید کمدت توی اتاق بیست و سه ساختمون سه)
با مکثی اضافه کرد (امیدوارم با هم اتاقی هات کنار بیای بیون.. دیگه حوصله جیغ های اون دختره رو ندارم.)
دست هاشو روی میز تکیه گاه صورتش کرد (فقط شیش ماه مهمون مایی. بهتره برام دردسر درست نکنی که بد میبینی)
بعد انگار چیزی یادش اومده باشه با غرغر اضافه کرد (الان همه سر تمرین صبحگاهی شونن. فکر نکن نفهمیدم برا دودر کردن تمرین انقد دیر اومدی. به نفعته اینجا خودت سحرخیز باشی وگرنه تضمین نمیکنم منم یه تیر دیگه توی مخت خالی نکنم)

بک که تا اون موقع خیلی مودب و پوکر به مافوق جدیدش نگاه می‌کرد نامحسوس چشم هاشو توی حدقه چرخوند (ممنونم افسر لی.) با یک دستش کلید رو از دست مردک بی اعصاب چنگ زد و همزمان دست دیگش پوشه نارنجی رو زیر بغلش گرفت.

و درحالی که زیر ماسکش ادای غرغر های مرد رو درمی‌آورد از اتاق خارج شد. قبل از این که در رو پشت سرش ببنده صدای افسر لی باعث توقفش شد(هی بیون! ماسکو بذار کنار اینجا از این ادا اطفار ها خبری نیست و تو هم یه آیدل و سلبریتی نیستی://)

چشم کشیده ای گفت و سعی کرد حرص شو روی در بیچاره خالی نکنه اما خیلیم موفق نبود!

بند کولشو که در حال سقوط از روی شونش بود رو درست کرد و درحالی که شماره اتاق شو زیر لب زمزمه می‌کرد به طرف اخر راهرو که کیونگ سو منتظر بهش نگاه می‌کرد رفت.

کیونگ آدامس شو ترکوند و درحالی که محوطه بیرونی رو از پنجره شو دید میزد گفت (چی میگف پیر خرفت؟)

بک شونه ای بالا انداخت و درحالی که کلیدشو نشون می‌داد نیشخندی زد (خب.. همونطور ک بک سو حدس میزد خیلی از دستش عصبانی بود.. حرصشو سر من خالی کرد هاه.. بیا بریم ببینم اتاقم کدوم قبریه.)

چرخ های چمدون کوچیک بک روی کف‌پوش سفید سالن پشت سر کیونگ به حرکت دراومد.

بک زیر لب ادای بیون گفتن افسر لی رو در آورد و با کیونگ ریز ریز خندیدن و به سمت ساختمون های دو طبقه خوابگاه که کنار هم ردیف شده بودن رفتن.

دستی روی زخم بخیه شونش کشید و با خمیازه طولانی که از آثار شب زنده داری های دیشبش بود نق زد (بنظرت ی نفر پیدا میشه واسم بانداژ مو عوض کنه؟ من نمی‌تونم نگاش کنم.. باش کنار نیومدم.. اههههههه آخه یک هفته مرخصی چه تاثیری رو این داره. همه این یه هفته رو تو شوک بودم. لعنتی مگه الکیهههه تیر خوردم عوضیااا)

 One step away💫   ᶜʰᵃⁿᵇᵉᵃᵏ-ᵏᵃⁱˢᵒᵒ Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin