12.کابوس قدیمی

21 12 0
                                    

(فقط میتونی یکم سریعتر باشی جونگ؟ وقتی برسی احتمالا این سگ لعنتی تمام کیف و جزوه هام رو نابود کرده!)
...

(محض رضای خدا! نیم ساعته من اینجا موندم و کم کم دارم فکر میکنم اگه پیاده رفته بودم زودتر میرسیدم! بهت هشدار میدم اگه تا ده دقیقه‌ی دیگه اینجا نباشی خودمـ...)

با ترمزی که ماشین جونگین دقیقا جلوی پاش زد با چشم‌های گرد شده هینی کشید و بی اختیار خودش رو عقب کشید.. حتی توله سگ بیچاره هم از ترس جونش، بیخیال بند کیف پاره‌شده‌ی کیونگ‌سو شد و خودش رو به صاحبش که بیرون فروشگاه منتظرش بود رسوند..!

با دیدن نیش باز جونگین حرصی شده در جلو رو باز کرد و بی‌حوصله توی ماشین نشست..

داشت فکر می‌کرد اگه جونگین برطبق یک شوخی خرکي دیگه این‌بار کاشته باشتش، باید گور خودش رو بکنه! چون همین الان هم اگه راه می افتادن به موقع به ارائه پروژه اش نمی‌رسید و استاد بی اعصاب شون از بدقولی‌ش این‌بار طور دیگه ای تلافی می‌کرد.!

با دیدن نیش جونگین که هرلحظه بدتر کش میومد و نگاهی که از جاده به نیت دیدن صورتش گرفته شد، با حرص فراوان نیشگونی از بازوی توپر جونگین گرفت و بی‌توجه به آخ عمیق‌ش زمزمه کرد (اگه یه کلمه حرف بزنی خودم میکشمت جونگ.! از نیش بازت مشخصه منو کاشتی اینجا تا از دیدن قیافم بخندی! پس فقط بخند و منو زودتر برسون دانشگاه تا بعدا به حسابت برسم!)

خنده‌ی جونگین با شنیدن حرف کیونگ درجا خشکید و با چشم های گرد شده از این حجم شناختی که این پسر توی چند هفته ازش پیدا کرده بود خزان شد!

اهمی گفت و دستی به پشت گردن‌ش کشید تا موهای سیخ شده‌ی پس گردنشو آروم کنه و بعد درحالی که پا روی گاز می‌فشرد آدامسی رو از جیبش درآورد و با لبخند ملیحی به کیونگ‌سو تعارف کرد تا از مجازاتش کم کنه!

"اصلا شناخت بی‌داد میکنه"

و کیونگ‌سو با چک کردن ساعت بی خجالت بسته آدامس رو از دست جونگین کش رفت و چشم غره ترسناکی نثار قیافه کیوت شده‌اش کرد.!

با سرعت گرفتن ماشین احتمالا میشد امید داشت که به موقع برسه.. اگه امروز خوب پیش می‌رفت، این فرصت رو داشت که از پیشنهاد جونگین مبنی‌بر گشت زدن توی شرکتش استقبال کنه..!

و شاید..
تاکید می‌کنم شاید..! اگه یک بار دیگه جونگین پیشنهاد دومش رو مطرح می‌کرد، روی قبول کردن قرارداد کارورزی یک ساله توی یکی از بهترین شرکت های معماری کره یعنی KS شرکت پدر این پسر تنبل اما با استعداد، جدی تر فکر می‌کرد..!

꙳꙳꙳꙳꙳꙳꙳꙳꙳꙳꙳꙳꙳꙳

(اعتراف کن بهت خوش گذشت! هاها من بهترینم!)

کیونگ‌سو درحالی که حس می‌کرد از شدت لبخند زدن توی دو ساعت اخیر لب‌هاش دارن جر می‌خورن دوباره خنده دلبری تقدیم جونگین کرد و جونگین دوباره محو قلبی لبش شد و دستش رو مشت کرد تا دلش نخواد صورتش رو لمس کنه..

 One step away💫   ᶜʰᵃⁿᵇᵉᵃᵏ-ᵏᵃⁱˢᵒᵒ Donde viven las historias. Descúbrelo ahora