8.فرمانده یک ساله

27 9 0
                                    

(هی! چرا انقد وول میخوری؟؟)

بکهیون معذب کمی خودشو جمع کرد (چیزه خب.. میخاره.. نمیشه بخارونم؟)

چان با چشمای گرد شده غرید (معلومه که نه احمق.. رد زخمه ها.! الان به این دست بزنی باز واسه من کار درست میکنی!)

بک بی اختیار لب هاشو جلو داد و سعی کرد این بار یکم طاقت بیاره تا چان زودتر باند رو ببنده و دیگه نتونه بهش دست بزنه..
چان با دیدن قیافه‌ عبوسش خنده‌شو خورد و کمی با سر انگشت دور زخم بخیه ها رو ماساژ داد تا کمتر تکون بخوره و بتونه به کارش برسه.

همونطور که از گوشه چشم به صورت ریلکس شده بکهیون نگاه می‌کرد زمزمه کرد (از فردا تمرین هارو با بقیه شروع میکنی.. ورزش های کششی دستا رو باهات راه میام ولی پونزده دقیقه دوندگی رو هر روز انجام میدی تا بدنت از عادت نیفته. دو ماه دیگه هم یه رزمایش مهم داریم که فرم رو با بقیه تازه وارد ها باید کار کنی تا یاد بگیری. فهمیدی؟؟)

بکهیون ناراضی بنظر می‌رسید، اما هومی کرد و به حرکت دست چان که چسب های باند رو روی پوستش میزد خیره شد.

وقتی کار چان تموم شد زیرلب تشکر کرد و درحالی که از گوشه چشم میدید چان داره برای نرمش های قبل از خوابش خودشو گرم میکنه، به سمت بچه گربه کیوتش که درحال چرت زدن بود رفت.

امروز با مسئول آشپزخونه دوست شده بود و به اسم گربه ای که بیرون محوطه دیده راضیش کرده بود مقداری خوردنی برای ممول بگیره و بابتش خوشحال بود.

چند دقیقه کنارش نشست و سر کوچولوش رو نوازش کرد و بعد جعبه کفش رو کمی زیر تختش کشید تا کمتر توی دید با‌شه.
خمیازه ای کشید و خودشو روی تخت انداخت..

با دیدن شنا رفتن چان نگاهی به موهای بلند خوش حالتش انداخت و بالش شو بغل گرفت (یولا.. چند سالته؟)

چانیول سعی کرد نسبت ب صمیمیت زیاد از حد بکهیون بی تفاوت باشه و درحالی که چند تا حرکت کششی نشسته برای سرد کردن ماهیچه هاش انجام می‌داد نفس عمیقی کشید ( بیست و هشت..)

(چهار سال ازم بزرگتری.. اا ایول من متولد سال ببرم یعنی تو هیونگمی!)

(باشه!)

احتمالا منظور چانیول از این کلمه این بود که [ تمومش کن.! من هیچ علاقه ای به ایجاد صمیمیت بیشتر باهات ندارم]

اما بک پررو تر از این بود که به کوتاهی جمله‌ش توجه کنه!
(من حس میکنم قبلا جایی دیدمت.. به نظر تو من واست آشنا نیستم؟)

چانیول از روی زمین بلند شد و خودشو روی تختش کشید (بیون بکهیون..! من فکر میکنم اولین بار دو روز پیش چشمم بهت خورده و الانم بهتره دهنتو ببندی و بخوابی.. تو امروز فقط توی آشپزخونه ول گشتی و طبیعیه که خوابت نیاد.. ولی من باید با چند تا کودن میرفتم ماموریت...و الان فقط میخوام بخوابم.!)

 One step away💫   ᶜʰᵃⁿᵇᵉᵃᵏ-ᵏᵃⁱˢᵒᵒ Where stories live. Discover now