وقتی بیدار شد هوا کاملا تاریک شده بود و از محوطه ساختمون نور سفید کمی به پنجره اتاق میتابید و میتونست داخل رو تا حدودی ببینه.
روی تخت نشست. دستی به موهای کوتاهش کشید و به اطرافش نگاه کرد و متوجه شد تیشرت مزخرف فرم پادگانش دیگه تنش نیست و شونهش پانسمان شده. با یادآوری چهره پسری که ازش مراقبت کرده بود باز هم اون حس عجیب توی دلش سرازیر شد..
اون خیلی شبیه کسی بود که از خیلی وقت پیش به یاد میآوردش.. انگار که یه آشنای قدیمی باشه.. اما کی..؟
با انگشت شست چونهشو خاروند و مغزشو به کار انداخت تا ببینه چطور میتونه بفهمه قبلا کجا ممکنه دیده باشتش.. اما چیزی به ذهن خستهش نمیرسید..
کمی بعد یاد کیونگ بیچاره افتاد که بنظر خیلی ترسیده و هراسون میومد. شایدم تا الان دیگه برگشته بود..
هنوز افکارش ادامه داشت که ناگهان در باز شد و با صدای تق کليد برق، اتاق توی روشنایی فرو رفت.
بی اختیار دستشو روی چشماش گذاشت تا از سوزشش کم بشه. و تا خواست اعتراض کنه چیزی مثل لباس روی سرش پرت شده بود (هی بپوش بریم دیگه چقد میخوابی!)
بک شوکه لباس مشکی رو که فهمیده بود سویشرت پادگان جدیدشه از روی سرش پایین آورد. تازه الان مغزش به کار افتاده بود. این افتضاح بود.. اگه دوباره برمیگردوندنش پایگاه قبلیشون چی؟؟
شت.. با صدایی که شبیه جیغ بود تقریبا داد کشید (هی لعنت چرا یادم نبود! الان من کدوم قبری برم آخه با اون دو تیکه سیب چطوری کنار بیااام!؟ میشه اتاق مو با یه نفر دیگه عوض کنم؟؟)
چان که در سکوت بهش خیره شده بود نیشخندی زد و شونه بالا انداخت ( گروه ها نمیتونن اتاق شون رو عوض کنن.. خلاف مقرراته! ولی با گندی که بالا آوردی افسرلی حوصله یه جنگ اعصاب دیگه رو نداشت. در حال حاضر هم تنها اتاق خالی بجز اونجا اتاق منه. دوستت التماس کرد اتاق تو عوض کنن.. پس الان هماتاقی منی خلوچل)
پسر کوچیک تر کمی با شک نگاهش کرد. چرا اون طوری حرف میزد انگار پیش اون دو نیمه سیب بمونه واسش بهتره؟؟!
چان به سویشرت اشارهای کرد. با کمی تقلا سویشرت مشکی که واسش واقعا بزرگ بود رو پوشید.
در حین پوشیدنش کمی شونش درد گرفت اما واقعا حالش خیلی بهتر بود.توی ذهنش این میچرخید که اگه این پسره یودا نبود چی به سرش میومد؟.
اممم.. احتمالا از شدت ضعف به پدر و مادر عزیزش ملحق میشد.؟! اه جدن چه مرگ مضحکی..! آخه کدوم آدمی از ترس خون میمیره بیون بکهیون؟ شرط میبندم اولین نفر بشی.زیپ سویشرتش رو بالا کشید و کفش هاشو پوشید.
از گوشه چشم به نیمرخ چان نگاه کرد. باید برای این یودای جذاب جبران می کرد؟ سعیشو میکرد!
ESTÁS LEYENDO
One step away💫 ᶜʰᵃⁿᵇᵉᵃᵏ-ᵏᵃⁱˢᵒᵒ
Fanfic𝙊𝙣𝙚 𝙎𝙩𝙚𝙥 𝘼𝙬𝙖𝙮 (یکقدمفاصله) 𝘊𝘰𝘶𝘱𝘭𝘦𝘴:𝙲𝙷𝙰𝙽𝙱𝙴𝙰𝙺, 𝙺𝙰𝙸𝚂𝙾𝙾 𝘎𝘦𝘯𝘳𝘦: 𝙳𝚛𝚊𝚖, 𝚁𝚘𝚖𝚊𝚗𝚌𝚎,𝙵𝙻𝚄𝙵𝙵, 𝚂𝚖𝚞𝚝 اتمام نیافته:/ (با عرض معذرت از اول خرداد آپ بسیار نامنظم) روی زمین کنار نیمکت زانو زد و دست سرد چان...