Part4🍒

10K 1.5K 175
                                    

شاید اگه بعد از اینکه تهیونگ با عصبانیت ازش پرسید "پس هیونگتو میخوای؟" جونگکوک فقط سکوت میکرد همه چی آروم میشد.

اما بعد از اون جونگکوک با همون لحن بچگونه و از نظر تهیونگ مسخره، سرش داد کشیده بود و گفته بود که هیونگشو میخواد!
و... فکر میکنم لازم به گفتن نباشه که تهیونگ چقدر آدم عصبی و زود جوشیه‌.
توی 90 درصد مواقع وقتی عصبی میشه کنترل خودش رو از دست میده و فقط دنبال راهی میگرده که عصباتیتش رو تخلیه کنه.

با بلند شدن ناگهانی تهیونگ، کوک سریعا از زیر پتوش بیرون اومد و روی تخت نشست و به تهیونگ نگاه کرد.
آلفا بسرعت سمت دیگه تخت که جونگکوک نشسته بود رفت و با کشیدن بازوش بلندش کرد اما جونگکوک مقاومت کرد و با لجبازی روی زمین نشست.

-ولمکن من جین هیونگو میخوام! تو کی هستیییی؟؟

جونگکوک جیغ کشید و بیشتر روی عصاب تهیونگ خط انداخت.
با مشت نه چندان محکمی که توی زانوش خورد، با چشمای به خون نشسته‌ش به امگای گستاخی که تا این حد داشت مسخرش میکرد و حالا کتکش هم زده بود(؟) خیره شد.

توی یه حرکت ناگهانی و بعد از یه تصمیم لحظه‌ای که خودشم نفهمید چطور گرفتش، سمت کمربندش که روی زمین بود رفت و جونگکوک با دیدن تهیونگی که با کمربند داره بسمتش میاد به سرعت از روی زمین بلند شد و با ترس بهش زل زد.

قبل از اینکه بفهمه چیشد، سمت تخت هول داده شد و با ضربه ای که ناگهانی روی کمرش نشست به گریه افتاد.
با دیدن در باز حموم به سرعت سمتش فرار کرد و در رو پشت سرش بست.
حتی نتونست برای یه لحظه نفش راحت بکشه چون بلافاصله مشت تهیونگ محکم به در خورد و بعد از اون صدای فریادش شنیده شد.

-گمشو بیا بیرون کوک! تا ابد نمیتونی اون تو بمونی! برای گستاخی که امشب کردی تنبیه میشی و بعدش دیگه باهات کاری ندارم!

اما جونگکوک با گریه به سوزش کمرش فکر میکرد و همین که پنیک نکرده بود و همونجا روی تخت خشکش نزده بود جای شکر داشت.
زیادی ترسیده بود و از شرایطی که توش قرار گرفته بود اصلا راضی نبود.
انگار همون ضربه تهیونگ باعث شده بود کم کم به خودش بیاد.
ناگهان چشمش به سبد رخت چرکا خورد و به سرعت سمتش رفت.

خوب یادش بود که هیونگش بارها بهش یاد اوری کرده بود اگه توی دردسر افتاد و هیونگش پیشش نبود باید بهش زنگ بزنه.

گوشیش که توی جیب لباسش بود رو بیرون اورد و خداروشکر میکرد از اینکه یادش رفته اول جیبش رو بگرده و بعد لباسش رو بندازه توی سبد.

انگار توی یه حالتی گیر کرده بود... جونگکوک واقعی و اون کوکی کوچولوی درونش.
داشت سعی میکرد به خودش بیاد چون کوکی چیزی از اتفاقات توی حالت عادیش رو بیاد نداشت و همین که میدونست گوشیش توی جیب کتشه یعنی داشت کم کم از لیتل اسپیس خارج میشد و عمق فاجعه رو درک میکرد.
توی همون شب اول با چیزی که میترسید رو به رو شده بود و این فقط بدشانسیش رو بهش یاد آوری میکرد!

دلش نمیخواست مزاحم هیونگش بشه اونم این وقت شب اما ترسیده بود و نمیتونست تنهایی با یه آلفای عصبی که حالا فهمیده بود خیلی راحت کتکش هم میزنه توی یه خونه بمونه.

انگشت های لرزونش شماره هیونگش رو لمس کردن و بعد از چند تا بوق طولانی بالاخره جوابش رو داد!

***

کتش رو بسرعت از تنش خارج کرد و روی جیمین که نیمه برهنه بود خیمه زد.

امگاش کنترل شدن رو دوست داشت و خوب میدونست که جیمین عاشق اینه که اینطور روش خیمه بزنه و روی صورت کوچولوش خم بشه.

-امشب زیادی شیطون شدی بیبی!

جین گفت و آهسته خندید.
جیمین با چشم های خمارش به آلفا نگاه کرد و آهسته زبونش رو روی لب های صورتی رنگش کشید و میدونست که داره آلفاش رو با این حرکتش دیوونه میکنه.

و نتیجه اینکارش، جینی بود که بسرعت لب هاش رو روی لب های امگا کوبید و همزمان با بوسیدنش شروع کرد به لمس کردن بدن امگاش.
جیمین ناله های کوتاه و تحریک کنندش رو با حس زبون جین روی نیپل هاش آزاد کرد و کمرش رو از تخت فاصله داد.

جیمین حس میکرد که داره به هیتش نزدیک میشه چون با همون لمس اول آلفا بدنش گر گرفته بود و حس میکرد امشب بیشتر به آلفاش نیاز داره.
اما با زنگ خوردن ناگهانی گوشی جین، جیمین نگاه متعجبش رو به آلفا داد و جین بعد از بوسه کوتاهی که روی لب های درشت جیمین زد گفت:

-الان میام بیبی...

ازش فاصله گرفت و سمت گوشیش رفت.

-جونگکوک؟!

با نگرانی گفت و تماس رو وصل کرد.

-جونگکوک چیزی شده؟

جونگکوک بسرعت اما با تن صدای آهسته شروع به حرف زدن کرد

-هیونگ! هی..هیونگ من... من لعنتی فقط برای چند دقیقه یهویی بازم بچه شدم و به همه چی گند زدم.

با گریه گفت و فین فین های کیوتش جین رو نگران تر میکردن.
جونگکوک هروقت از لیتل شدنش عصبی و کلافه میشد، بجای گفتن کلمه درستش میگفت 'بچه شدم' و این حرفش همیشه جین رو میخندوند غیر از اینبار.

-چه اتفاقی افتاد کوک؟

-تهیونگ عصبی شد... یهو...یهو اومد سمتم و من فرار کردم و اومدم توی حموم!

جونگکوک میترسید که بگه تهیونگ کتکش زده... میترسید بین هیونگش و تهیونگ دعوا بشه و همه چیز بدتر بشه.

-باشه جونگکوک. نترس من الان میام!!!

تلفن رو سریع قطع کرد و همونطور که سمت کمد میرفت گفت:

-متاسفم جیمینا... جونگکوک توی دردسر افتاده! با تهیونگ به مشکل خوردن و من حتما باید برم! واقعا متاسفم پس خواهش میکنم ناراحت نشو. زود میام! خیلی زود!

و بدون اینکه نگاهی به امگا بندازه به سرعت از اتاق خارج شد.

Trust Me Baby Boy [Vkook]Where stories live. Discover now