شاید اگه بعد از اینکه تهیونگ با عصبانیت ازش پرسید "پس هیونگتو میخوای؟" جونگکوک فقط سکوت میکرد همه چی آروم میشد.
اما بعد از اون جونگکوک با همون لحن بچگونه و از نظر تهیونگ مسخره، سرش داد کشیده بود و گفته بود که هیونگشو میخواد!
و... فکر میکنم لازم به گفتن نباشه که تهیونگ چقدر آدم عصبی و زود جوشیه.
توی 90 درصد مواقع وقتی عصبی میشه کنترل خودش رو از دست میده و فقط دنبال راهی میگرده که عصباتیتش رو تخلیه کنه.با بلند شدن ناگهانی تهیونگ، کوک سریعا از زیر پتوش بیرون اومد و روی تخت نشست و به تهیونگ نگاه کرد.
آلفا بسرعت سمت دیگه تخت که جونگکوک نشسته بود رفت و با کشیدن بازوش بلندش کرد اما جونگکوک مقاومت کرد و با لجبازی روی زمین نشست.-ولمکن من جین هیونگو میخوام! تو کی هستیییی؟؟
جونگکوک جیغ کشید و بیشتر روی عصاب تهیونگ خط انداخت.
با مشت نه چندان محکمی که توی زانوش خورد، با چشمای به خون نشستهش به امگای گستاخی که تا این حد داشت مسخرش میکرد و حالا کتکش هم زده بود(؟) خیره شد.توی یه حرکت ناگهانی و بعد از یه تصمیم لحظهای که خودشم نفهمید چطور گرفتش، سمت کمربندش که روی زمین بود رفت و جونگکوک با دیدن تهیونگی که با کمربند داره بسمتش میاد به سرعت از روی زمین بلند شد و با ترس بهش زل زد.
قبل از اینکه بفهمه چیشد، سمت تخت هول داده شد و با ضربه ای که ناگهانی روی کمرش نشست به گریه افتاد.
با دیدن در باز حموم به سرعت سمتش فرار کرد و در رو پشت سرش بست.
حتی نتونست برای یه لحظه نفش راحت بکشه چون بلافاصله مشت تهیونگ محکم به در خورد و بعد از اون صدای فریادش شنیده شد.-گمشو بیا بیرون کوک! تا ابد نمیتونی اون تو بمونی! برای گستاخی که امشب کردی تنبیه میشی و بعدش دیگه باهات کاری ندارم!
اما جونگکوک با گریه به سوزش کمرش فکر میکرد و همین که پنیک نکرده بود و همونجا روی تخت خشکش نزده بود جای شکر داشت.
زیادی ترسیده بود و از شرایطی که توش قرار گرفته بود اصلا راضی نبود.
انگار همون ضربه تهیونگ باعث شده بود کم کم به خودش بیاد.
ناگهان چشمش به سبد رخت چرکا خورد و به سرعت سمتش رفت.خوب یادش بود که هیونگش بارها بهش یاد اوری کرده بود اگه توی دردسر افتاد و هیونگش پیشش نبود باید بهش زنگ بزنه.
گوشیش که توی جیب لباسش بود رو بیرون اورد و خداروشکر میکرد از اینکه یادش رفته اول جیبش رو بگرده و بعد لباسش رو بندازه توی سبد.
انگار توی یه حالتی گیر کرده بود... جونگکوک واقعی و اون کوکی کوچولوی درونش.
داشت سعی میکرد به خودش بیاد چون کوکی چیزی از اتفاقات توی حالت عادیش رو بیاد نداشت و همین که میدونست گوشیش توی جیب کتشه یعنی داشت کم کم از لیتل اسپیس خارج میشد و عمق فاجعه رو درک میکرد.
توی همون شب اول با چیزی که میترسید رو به رو شده بود و این فقط بدشانسیش رو بهش یاد آوری میکرد!دلش نمیخواست مزاحم هیونگش بشه اونم این وقت شب اما ترسیده بود و نمیتونست تنهایی با یه آلفای عصبی که حالا فهمیده بود خیلی راحت کتکش هم میزنه توی یه خونه بمونه.
انگشت های لرزونش شماره هیونگش رو لمس کردن و بعد از چند تا بوق طولانی بالاخره جوابش رو داد!
***
کتش رو بسرعت از تنش خارج کرد و روی جیمین که نیمه برهنه بود خیمه زد.
امگاش کنترل شدن رو دوست داشت و خوب میدونست که جیمین عاشق اینه که اینطور روش خیمه بزنه و روی صورت کوچولوش خم بشه.
-امشب زیادی شیطون شدی بیبی!
جین گفت و آهسته خندید.
جیمین با چشم های خمارش به آلفا نگاه کرد و آهسته زبونش رو روی لب های صورتی رنگش کشید و میدونست که داره آلفاش رو با این حرکتش دیوونه میکنه.و نتیجه اینکارش، جینی بود که بسرعت لب هاش رو روی لب های امگا کوبید و همزمان با بوسیدنش شروع کرد به لمس کردن بدن امگاش.
جیمین ناله های کوتاه و تحریک کنندش رو با حس زبون جین روی نیپل هاش آزاد کرد و کمرش رو از تخت فاصله داد.جیمین حس میکرد که داره به هیتش نزدیک میشه چون با همون لمس اول آلفا بدنش گر گرفته بود و حس میکرد امشب بیشتر به آلفاش نیاز داره.
اما با زنگ خوردن ناگهانی گوشی جین، جیمین نگاه متعجبش رو به آلفا داد و جین بعد از بوسه کوتاهی که روی لب های درشت جیمین زد گفت:-الان میام بیبی...
ازش فاصله گرفت و سمت گوشیش رفت.
-جونگکوک؟!
با نگرانی گفت و تماس رو وصل کرد.
-جونگکوک چیزی شده؟
جونگکوک بسرعت اما با تن صدای آهسته شروع به حرف زدن کرد
-هیونگ! هی..هیونگ من... من لعنتی فقط برای چند دقیقه یهویی بازم بچه شدم و به همه چی گند زدم.
با گریه گفت و فین فین های کیوتش جین رو نگران تر میکردن.
جونگکوک هروقت از لیتل شدنش عصبی و کلافه میشد، بجای گفتن کلمه درستش میگفت 'بچه شدم' و این حرفش همیشه جین رو میخندوند غیر از اینبار.-چه اتفاقی افتاد کوک؟
-تهیونگ عصبی شد... یهو...یهو اومد سمتم و من فرار کردم و اومدم توی حموم!
جونگکوک میترسید که بگه تهیونگ کتکش زده... میترسید بین هیونگش و تهیونگ دعوا بشه و همه چیز بدتر بشه.
-باشه جونگکوک. نترس من الان میام!!!
تلفن رو سریع قطع کرد و همونطور که سمت کمد میرفت گفت:
-متاسفم جیمینا... جونگکوک توی دردسر افتاده! با تهیونگ به مشکل خوردن و من حتما باید برم! واقعا متاسفم پس خواهش میکنم ناراحت نشو. زود میام! خیلی زود!
و بدون اینکه نگاهی به امگا بندازه به سرعت از اتاق خارج شد.
YOU ARE READING
Trust Me Baby Boy [Vkook]
Romance[Completed] چی میشه اگه تهیونگ، کسی که برادر دوستش رو مجبور به ازدواج با خودش کرد، بعد از ازدواج متوجه بشه که همسرش یه لیتله؟ و قسمت بد ماجرا اینجا بود که تهیونگ شدیدا از لیتلبودنِ جونگکوک متنفره. ═────•⊱𖣔⊰•────...