Part3

10K 1.5K 146
                                    

__جیمین؟

آهسته امگاش رو صدا زد و وقتی جیمین نگاش کرد، پسر کوچیکتر رو سریعا توی آغوشش کشید...

جیمین تنها امگایی بود که جین از ته قلبش عاشقش بود و همیشه دلش میخواست که جفش باشه.

اما موقعیت خانوادگی و اجتماعیش همیشه مانع این موضوع میشد و خودش هم متوجه میشد که بیشتر مواقع قلب پسر کوچولوش رو میشکنه اما هیچکاری از دستش بر نمی اومد.

دقیقا مثل همین الان که جیمین ازش دلخور بود اما اون مجبور بود که به مراسم ازدواج برادر کوچولوش بره...

ازدواجی که اصلا راضی به انجام شدنش نبود چون زیادی نگران بود.

__جیمین متاسفم... میدونم رفتار خوبی نداشتم. اما قول میدم زودتر بهت سر بزنم! پدر و مادرم سرگرم ازدواج جونگ‌کوک هستن و من میتونم حتی تا چند هفته اینجا پیشت بمونم!

__دروغ میگی...

جیمین آهسته و غمگین گفت و باعث شد جین بوسه ای به پیشونی امگا بزنه

__قول میدم عزیزم! امشب یکم دیر برمیگردم اما فردا با هم میریم بیرون! باشه؟

جیمین آهسته سرش رو تکون داد و توی خودش جمع شد.

جین بوسه دیگه ای به پیشونی امگا زد و بعد از اون، خونه رو به مقصد مراسم ازدواج برادر کوچولوش و دوست صمیمیش ترک کرد.

***

جونگ‌کوک از این موقعیتی که توش قرار گرفته بود شدیدا خجالت زده و ترسیده بود.

سر تهیونگ توی گودی گردنش بود و جلوی اون همه آدم قصد مارک کردنش رو داشت!

از مراسم ازدواج متنفر بود! چرا باید جلوی این همه آدم همو میبوسیدن و آلفاش مارکش میکرد؟

بعد از فرو رفتن دندون های تهیونگ توی گردنش، زانوهاش شل شدن و نزدیک بود بیوفته که آلفا بازوهاش رو محکم گرفت و بعد از لیسی که به جای مارک روی گردن امگاش زد، سرش رو از گردنش فاصله داد و آهسته جلو رفت...

بوسه سبکی، در حد لمس لب هاشون، به لب های امگا زد و بعد از اون صدای تشویق مهمون ها بود که جونگ‌کوک رو بیشتر خجالت زده میکرد

اختلاف قدیشون باعث میشد که جونگ‌کوک سرش رو کاملا بالا ببره تا بتونه صورت تهیونگ رو ببینه و برعکس... وقتی تهیونگ میخواست ببوستش کاملا کمرش رو خم کرده بود.

اون حتی یادش نبود آلفای مقابلش چند سالشه...

هیچ شناختی ازش نداشت و حالا مجبور بود باهاش زندگی کنه؟؟

***

بعد از اون همه دردسر و سر و کله زدن با مهمونا و نصیحت های خانواده هاشون، بالاخره تهیونگ مقابل خونه‌ی ویلایی ماشینش رو متوقف کرد و بعد از پیاده شدن خودش، در ماشین رو برای امگاش باز کرد.

Trust Me Baby Boy [Vkook]Onde histórias criam vida. Descubra agora