Part16🧸

7.3K 1K 325
                                    

[متن ادیت نشده]

کوکی با تردید کاغذ خط خطی شده‌اش رو مقابل صورت تهیونگ که با لپ تاپش مشغول بود گرفت.
آلفا نگاهش رو به کوکی داد و لب زد:

-این چیه؟

کوکی خجالت زده تکونی توی جاش خورد و جواب داد:

-ن...نقاشیِ کوکیه.

تهیونگ نفس عمیقی کشید و آهسته لب زد...

-قشنگه.

کوکی که با لحن سرد و بی حس ددیِ جدیدش بادش خالی شده بود، دست به سینه به سرعت روی مبل نشست و با اخم به رو به رو خیره شد.

تهیونگ که بعد از دیدن شیطونی های امروز کوکی، اینطور ساکت نشستنش براش عجیب بود نگاهِ کنجکاوی بهش انداخت و با دیدن قیافه‌ای که امگا کوچولوش به خودش گرفته بود تکخندی زد.

-چی شده؟

-ددی ته ته به من توجه نمیکنه.

تهیونگ باز هم نفس عمیقی کشید و بعد از چند لحظه فکر کردن پاسخ داد:

-ددی سرش شلوغه. تو میتونی با عروسکات بازی کنی.

-کوکی میره بخوابه!

-بشین سرجات!

تهیونگ بلافاصله بعد از اعلام تصمیم کوک برای خوابیدن گفت و کوک با شنیدن صدای نسبتا بلندش کمی ترسید.

-ولی کوکی میخواد بخوابه!

-قانونمون رو فراموش کردی؟

کوکی سرش رو به دو طرف تکون داد و منتظر به ته نگاه کرد.

- پس بشین سرجات تا من کارم تموم بشه و بعد از شام خوردن، باهم می خوابیم.

-ددی ته ته همیشه اخموئه!

تهیونگ بی توجه به حرفی که شنیده بود مشغول انجام کار هاش شد و به سر و صدا های کوچیکی که میومد هم بی توجهی میکرد.

-ددی ته...

کوک همون طور که آهسته دستش سمت شکلات های روی میز میرفت لب زد.

نگاهش مدام بین تهیونگ و شکلات ها جا به جا میشد.

انگار خودش هم میدونست این شکلات ها الان یه وسوسه شیطانی هستن اما مدام با صدا کردن ددیش، ازش میخواست تا اون بهش بگه دستش رو بکشه و اونارو نخوره!

-ددی ته ته؟؟

اما متاسفانه هیچ توجه‌ای از ددی ته دریافت نمیکرد.

تهیونگ کارش هنوز تموم نشده بود اما دلش نمی خواست کوک اذیت بشه و تنها بمونه پس تصمیم گرفت فایل وُردی که تا الان مشغول تایپ کردن و جدول کشیدن توش بود رو ذخیره کنه.
تقریبا هم موفق به انجام این کار شده بود اما دقیقا همون لحظه که قصد داشت روی گزینه Save کلیک کنه، چیزی به پاش خورد و لپ تاپ از روی پاهاش روی زمین افتاد.

Trust Me Baby Boy [Vkook]Where stories live. Discover now