Part24 (Last Part)🍸

7.2K 822 56
                                    



- شکمت گردتر شده. این خیلی کیوته!

جین گفت و با لبخند به امگا خیره شد.

- ولی برای من سخت‌تر شده.

جین با کمی نگرانی، بیشتر به جیمین نزدیک شد و لب زد:

- چرا؟ حالت بده؟

-نه. فقط زیاد نفسم می‌گیره.

جیمین اصلا از گفتن این حرف‌ها به آلفا احساس خوبی نداشت.
معذب بود و خجالت می‌کشید. البته شاید اگه اتفاقاتی که الان پشت‌سر گذاشته بود، سرو‌کله‌اشون پیدا نمی‌شد الان این‌طوری نبود.

- هروقت به کمک نیاز داشتی بهم بگو جیمین.

جیمین سرش رو به معنی "باشه" تکون داد.
آلفا نفس عمیقی کشید و کلافه به کاناپه تکیه زد.
جیمین نسبت به قبل نرم‌تر شده بود اما هیچ‌ چیز مثل سابق نشده بود و انگار هنوز هم یه مرزی بین اون و امگاش وجود داشت.

- بیا اینجا.

جیمین متعجب به آلفا که دستش رو باز کرده بود، نگاه کرد و توی جاش تکون معذبی خورد.

- بیا اینجا جیمین.

جیمین مردد ایستاد و سمت جین رفت.
کنار آلفا نشست اما لحظه‌ی بعد دست جین دورش پیچیده شد و اون رو توی آغوش خودش کشید.
بوسه‌ی سبکی روی موهای امگا گذاشت و نفس عمیقی کشید که باعث شد عطر امگا رو حس کنه و لبخند کوچیکی بزنه.

- می‌شه من رو برگردونی خونه؟

جیمین مضطرب پرسید و جین سریع به‌حرف اومد:

-چرا؟ اینجا کسی اذیتت می‌کنه؟

- فقط... اون‌جا راحت‌ترم. حس می‌کنم اگه اینجا باشم همه رو به زحمت می‌ندازم.

- دیگه از این فکرای مسخره پیش خودت نکن! تا وقتی که این کوچولو به‌دنیا بیاد اینجا می‌مونیم. ما هیچ تجربه‌ای نداریم پس باید اینجا باشیم تا بهمون کمک کنن تا یه‌مدت از اون و خودت مراقبت کنیم. بعد از اینکه به‌ اندازه‌ی کافی فهمیدیم باید چیکار کنیم، یه‌ خونه‌ی بزرگ‌تر می‌خرم و با هم می‌ریم اونجا!

جین با فکر بهش لبخند زد و با کمی هیجان از نقشه‌هاش برای آینده، به امگاش گفت.

- فکر می‌کردم قراره بعد از اینکه به‌دنیا اومد ازم بگیریش.

جین نگاه غمگینی به جیمین انداخت.

Trust Me Baby Boy [Vkook]Where stories live. Discover now