جین درحالی که فرمون ماشین رو توی دست های فشار میداد، با چشم های عصبیش که به مقابلش خیره بودن درحال رانندگی بود.
سانا کنارش نشسته بود و هر از چند گاهی بین سکوت مسخره ای که بینشون ایجاد شده بود، با جین حرف میزد.
جیمین هم پشت نشسته بود... شاید دارید میگید اینکه نمیتونه دلیل خوبی باشه تا جین عصبی بشه... و خب درسته... دلیل اصلیِ اینکه جین عصبی و حرصی بود، کسی بود که کنار جیمین روی صندلی پشتیِ ماشین نشسته بود... چانیول!اونا مدام باهم حرف میزدن و این روی عصاب جین بود.
جواب سوال های سانا رو میداد اما خودش بهتر میدونست که حواسش به حرف های دختر نیست و بیشتر به حرف های اون دو نفره.با شنیدن صدای خنده جیمین، با اخم از آینه جلوی ماشین بهشون خیره شد.
- اگه دستمو بزارم رو شکمت لگد میزنه؟
جیمین بعد از مدت ها از ته دل خندید و بزور بین خنده های لب زد:
-معلومه که نه... اون هنوز در اون حد رشد نکرده چان!
چانیول هم تکخندی زد و سمت جیمین خم شد تا توی گوشش چیزی بگه.
اما با متوقف ناگهانیِ ماشین، همشون تقریبا سمت جلو پرت شدن وکی متعجب و یکی عصبی به جین که باعث این اتفاق بود خیره شدن.
-رسیدیم!
جین عصبی گفت و بلافاصله از ماشین پیاده شد.
چان در سمت جیمین رو باز کرد و بهش اشاره کرد تا پیاده بشه.-یکمی اینجا وقت میگذرونیم و بعدش میریم سینما و رستوران. اوه... بعد از اینا هم باید جیمینی رو ببریم پیشِ دکترش!
سانا گفت و دستش رو دور بازوی جین حلقه کرد و سمت ورودی شهربازی رفت.
- چرا همه برای دیت میان اینجور جاها؟ حوصله سر بره!
چان گفت و منتظرِ تائید جیمین موند اما جواب متفاوتی از پسر دریافت کرد.
- اما من همیشه دوست داشتم یبار بیام به اینجور جاها برای دیت. اما چون نمی خواست تو همچین جاهای شلوغی دیده بشیم... برای دیت فقط میرفتیم رستوران های خلوت و مورد اعتماد خودش... اونم فقط گاهی!
چان بی توجه به جین و سانا که ازشون فاصله گرفته بودن ایستاد و به جیمین خیره شد.
- اگه حضورش اذیتت میکنه لازم نیست اونجا بمونی!
-م...من فقط... حس میکنم دوریش بیشتر از حضورش بهم آسیب میزنه...
-بیخیال جیمین. بیا امروز به این چیزا فکر نکنیم! بیا دوتایی خوش بگذرونیم هوم؟
جیمین لبخند کوچیک و مصنوعیای زد و سرش رو تکون داد.
چند لحظه بعد، بعد از اینکه وسایل بازی رو به اصرارِ سانا امتحان کردن، مشغول خوراکی خریدن -باز هم به اصرار سانا- شدن.
سانا دختر پر انرژیای بود و جیمین فکرشو نمیکرد اون همچین آدم خاکی و ساده ای باشه.
YOU ARE READING
Trust Me Baby Boy [Vkook]
Romance[Completed] چی میشه اگه تهیونگ، کسی که برادر دوستش رو مجبور به ازدواج با خودش کرد، بعد از ازدواج متوجه بشه که همسرش یه لیتله؟ و قسمت بد ماجرا اینجا بود که تهیونگ شدیدا از لیتلبودنِ جونگکوک متنفره. ═────•⊱𖣔⊰•────...