Part Four

346 74 0
                                    


رنگ های بی معنی

دو روز بعد

جیمین

بعد از اون دعوامون جونگکوک به دانشگاه نیومده بود.

دلمون بدجور شکست. پس دلیل رفتاراش نگو این بود. پسری که عاشقشم از من متنفره. وقتی یادم میاد قلبم درد میگرفت.

بعد از اون دعوا تو دانشگاه همه از ما حرف می‌زدن. اینکه جونگکوک چطور از من متنفره. از قلبم متنفرم که اونو دوستش داره.

امروز روز تحویل پروژه هستش و من هیچ چیز حاضر نکردم.
حتی بعد از اون روز جونگکوک رو ندیدم...

وقتی درس شروع شد آقای یونجی وارد کلاس شد. الان بچه ها دارن پروژه‌هاشون رو کنفرانس میدن اما من به این فکر میکنم که به استاد چی بگم.

دیگه نوبت به من رسید
«جیمین؟»
«استاد من حاضر...»
«میدونم جونگکوک بهم گفت به خاطر اون بدجنس نمیتونم نمره بهترین دانشجوم رو کم بزارم. نگران نباش صفر نمیدم بهت اما به جونگکوک صفر دادم.»

با سرم تایید کردم و سر جام نسشتم. همه داشتن بهم نگاه میکردن. جونگکوک چرا همچین کاری انجام داده بود منم نمیدونم. در ضمن کی با استاد حرف زده بود؟

با صدای ته از فکر در اومدم.
«جیمین؟ این یعنی چی؟ به خاطر تو چرا باید همچین کاری رو انجام می‌داد؟»
«نمیدونم ته دیگه بیخیال سوال جواب کردن اون شدم»

از کلاس در اومدم و پیش یونگی هیونگ رفتم مثل همیشه تو بوفه نشسته بود.

جیمین «سلام جین هیونگ. سلام یونگی هیونگ»
یونگی/جین «سلام بچه ها»
ته «بچه ها امروز جونگکوک بمب جدید ترک...»
برا اینکه ته ساکت شه به پاش زدم.
یونگی «یه لحظه چی داشتی میگفتی؟ اون احمق دوباره چیکار کرد؟ بسه نبود این همه قلبشو شکوند؟»
جین «یااا شمام وارد رابطه بشین مام یه نفس راحت بکشیم. خیلی شیپتون میکنم شما خیلی به هم میاین.»
جیمین «جین هیونگ! چه رابطه‌ای؟»
ته «دروغ میگه خرهه. دوستش نداری؟»
یونگی «دقیقا، دیگه انکارش نکن و بزار ما هم دست از سرت برداریم.»
جیمین «شما حرف دیگه برا گفتن ندارین؟»
یونگی «هییی موضوع رو عوض نکن. اونو دوستش داری یا دوستش نداری؟ ما هم نسبت به احساساتت رفتار کنیم. »
سرپا وایستادم و گفتم
جیمین «یااا دوستش دارم که دارم. اگه دوستش داشته باشم چیزی تغییر میکنه؟ اون از من متنفره.»
از بوفه بیرون اومدم.

امروز ندیدمش. خیلی دلم براش تنگ شده عجبا به خاطر دعوای اون روزمون نمیاد؟ اما اصلا برا جونگکوک اهمیت نداره که اینجور چیزا، خودشم بعد از اون حرفایی که گفت کسی که نباید به دانشگاه بیاد منم نه اون.

درس که تموم شد برای اینکه به خونه برگردم مجبور بودم پیاده برم.
«جیمین عسلم؟ چرا اینقدر دیر کردی؟»
مامان از آشپزخونه داد زد و احتمالا داشت ظرفا رو می‌شست.

«ببخشید مامان مجبور شدم پیاده بیام.»
سرشو با دستای کفیش از در بیرون آورد و منو کنترل کرد دوباره رفت ادامه کارش.
«چرا؟ مگه با ماشینت نرفته بودی؟»
«مامان صبح منو بابا رسوند یاا به نظرت به خاطر اون میتونه باشه؟ به خاطر همین ماشین نداشتم.»
«اهه اره متاسفم. زود باش برو لباسات رو عوض کن بیا سر سفره»

رفتم اتاقم و دوش گرفتم. بعدش چشمم به تتو خورشید روی سینه ام افتاد. در مورد اینکه اینو چرا و چه زمانی انجام دادم هیچ ایده‌ای ندارم. یه تتو خوشید هم روی مچ پام هست. فکر کنم وقتی که این تتو ها رو داشتم میزدم علاقه خاصی به خورشید داشتم. چقدر احمق بودم من.

دستمو روشون کشیدم. برای اینکه چیزی به خاطر بیارم یکم به مغزم فشار آوردم و یه چند تا صفحه از روزی که داشتم اینا رو میزدم به ذهنم اومد.

روی صندلی دراز کشیدم و یکی دستمو محکم گرفته بود. رگه دستاش...

با چیزایی که به ذهنم اومد عقب عقب رفتم و رو تخت نشستم. اون تتو ها رو با یکی انجام دادم. اما اون کی بود؟
وقتی سر دردم داشت بیشتر می‌شد. با صدای مامان که از پایین میومد یکم به خودم اومدم و پایین رفتم.

«زود باش بشین غذات رو بخور»
برا اینکه سردردم خوب شه سرمو یکم ماساژ دادم و وقتی مامان دید ابروهاشو بالا داد
«زندگیم؟ چیزی شده؟»
«مامان یکم سرم درد میکنه»
«تو دانشگاه اتفاقی افتاده؟ ببین راستشو بگو بهم»
«نه مامان نگران نشو ذاتا یکم پیش شروع شد. مسکن داریم؟»
با سرش تایید کردم و مسکن آورد.
دردش یکم کم شده بود اما فکرم هنوز درگیر تتو بود.
شاید مامان میدونه. یعنی میدونه پسرشون کی تتو زده مگه نه؟
«مامان»
«جانم زندگیم»
از کارش دست کشید و نگاهم کردم
«مامانم میدونی من تتو ها رو کی و چرا انجام دادم؟»
چنگال از دستش افتاد. رنگش پرید و مثل گچ شد و متعجب منو نگاه می‌کرد.
«اینو از کجا اومد؟»
«مامان چرا اینطوری واکنش میدی؟ فقط ذهنمو درگیر کرده»
«تو دبیرستان بودی نوجوون بودی اون ز-زمان زدی»
«با کی این تتو رو زدم؟ چرا خورشید؟»
«من چه بدونم پسرم»
پا شد و با اعصبانیت گفت
«تو با این چیزای بیخودی الکی ذهنتو درگیر نکن آقای پارک!»
چنگال رو از زمین برداشت و به آشپزخونه رفت.

از من یه چیزی رو داره پنهون میکنه. چیزی هستش که به من نگفتن. اما چرا ازم قایمش میکنن؟ باشه ولی چرا من یادم نمیاد. دیگه حافظم درست شد ولی چرا من اینو به یاد نمیارم؟
_________________________________________________
سلامی دوباره به همهههه
امیدوارم خوشتون بیاد
طرح تتو رو تو پارته بعدی بهتون نشون میدم. الان وقتش نیس؛)
دوست دارم نظراتتون رو بدونم
ووت هم یادتون نره خیلی به پیشرفت کتاب کمک میکنه

Forgotten love | KookminWhere stories live. Discover now