Part Eleven

283 62 2
                                    

با وجود همه چیز...

دو روز بعد

دو روز بود جونگکوک سر کلاس نمیومد. بعد از حرفای بابا خیلی پشیمون شده بودم. جونگکوک این همه مدت فقط میخواست ازم مراقب باشه.

اومدم دانشگاه و داشتم سر جام میشستم که دیدم جونگکوک اومد و سرجاش نشسته و خیره به یه جا داره پاش رو تکون میده. منو اصلا محل نذاشت.
چشاش قرمز بود و باند دستش یکم خونی. یه کار کرده که زخم دستش دوباره باز شده.

داشتم سرجام میشستم که یوگیمون اومدم و کنارم نشست.
«اینجا جای ته»
«از این به بعد جای منه»
«میتونی گمشی سر جای خودت»

همه داشتن به ما نگاه میکردن ولی جونگکوک اصلا مهم نبود براش. اصلا به این طرف نگاه نکرد.
اینم منو بیشتر داشت عصبانی می‌کرد.

«عااا جیمین اینجور حرفا اصلا بهت نمیخوره»
«یوگیمون مشکل درست نکن»
«جیمین اینجا جای تو نیست که من با ته حرف میزنم تو نگران نباش»
ته که اومد یوگیمون بهش گفت جای دیگه‌ای بشینه. ته اول اعتراض کرد ولی بعدش که فهمید بی فایدس رفت سرجای اون نشست.

کلاس خیلی کسل کننده بود و همین که درس تموم شد جونگکوک سریع از کلاس بیرون رفت. اینکه اصلا براش مهم نبود که یوگیمون کنارم نشسته بود خیلی ناراحتم کرده بود.

دیگه همه از کلاس بیرون رفته بودن منم خواستم بلند شم و از کلاس بیرون برم ولی یکی از دستم گرفت و از پشت به دیوار تکیه داد. کمر خیلی بد درد گرفت.
«چی شد جیمین؟ دردت گرفت؟» با صدای آشنایی که شنیدم حرصی شدم.
«یوگیمون میفهمی داری چیکار میکنی؟»
«چی شد الان جونگکوکت نیست؟ بهت محل نداد و رفت؟»

عصبانی شدم و جلو رفتم و یه مشت به صورتش زدم حرصی شد و بدنم را هل داد.

میخواست بزنمتم که دستش رو هوا موند. جونگکوک دستشو گرفته بود و با مشت زد به صورتش بدنش از روم کنار رفت و زمین افتاد. جونگکوک نشست روش و شروع کرد پشت سر هم فقط داشت بهش مشت میزد.

اگه جلوش رو نگیرم اون رو با مشت اون قدر میزنه که میمرد. اما نمیتونستم حرکت کنم. رسما به زمین چسبیده بودم.

بالاخره دوستای جونگکوک اومدن و به یه شکلی اونو جدا کرده بودن. صورت یوگیمون پر خون بود و شبیه بیهوشا رو زمین خوابیده بود. منم سرجام یخ زده بودم و مونده بودم. جونگکوک دوستاشو و هل داد و عصبانی از کلاس خارج شد و احتمالا سوار ماشینش میشه و میزاره میره.

اعصبانیت جونگکوک خیلی ترسناکه از قبل هم اینجوری بود.
وقتی خیلی اعصبانی میشه چشمش دیگه هیچ چیز رو نمیبینه و همیشه وقتی تنها بشه آروم میشه. همیشه همین جوری بود.

فردا

صبح که شد همین که به مدرسه اومدم بچه ها گفتن که از بلندگو منو صدا کردن. زود خودم رو جلوی در رسوندم و در زدم و وارد شدم.

جونگکوک هم اونجا بود و فهمیدم موضوع چیه
«سلام آقا منو صدا زده بودین»
«بله جیمین بیا. دعوای دیروز چجور شروع شد زود تعریف کن.»
همین که میخواستم حرف بزنم جونگکوک حرف زد و من ساکت شدم
«بهتون گفتم که به جیمین ربطی نداره تصادفی اونجا بود. یوگیمون منو عصبانی کرد و منم نتونستم به خودم مسلط شم.»
این یعنی هماهنگ با گفته های من برو.
به خاطر من همه تقصیر رو گردن گرفت. سرم رو پایین انداختم و آروم گفتم
«یوگیمون چطوره؟»
«الان تو بیمارستانه صورتش اصلا قابل تشخیص نیست. جونگکوک یک مجازات...»
«به خاطر اون نشد اون در اصل داشت از من مراقبت می‌کرد. همه که از کلاس بیرون رفتن یوگیمون داشت منو...»
«جیمین!»
«جونگکوک ساکت شو. بگو جیمین»
جونگکوک با حرص بهم نگاه کرد.
«یوگیمون خواست منو بزنه و جونگکوک فقط جلوش رو گرفت. تمام ماجرا اینه.»
«تمام فهمیدم کار یوگیمون بود. با باباش حرف میزنم. ببینین اینجا دانشگاه نرمال دولتی نیست. یعنی هرکی که پول داره دانشگاهش رو عوض میکنه و به اینجا میاد. اینجا برای زدن یکی اصلا مناسب نیست و اینو اول باید دانشگاه قبول کنه که این رو هیچ دانشگاهی قبول نمیکنه. به خاطر همین نمیتونم طرف دانشجو ها دربیام. با بابای یوگیمون حرف میزنم البته بعد از اینکه یوگیمون خوب شد. به بابا هاتون نمیگم اما یه مجازات براتون در نظر میگیرم. در چی میخواست بوده باشه نباید اون رو اونجوری میزدی جونگکوک میدونی به چه وضعی انداختیش. خبر داری؟ دوتاتونم امروز بعد از اینکه درساتون تموم شد کتابخونه رو تمیز میکنین. تک تک گرد و خاک کتابارو پاک میکنین. شاید اینجوری سر عقل بیاین. الان میتونین برین.»
با احترام تعظیم کردیم و از اتاق بیرون اومدیم.

«تو رو زد؟»
«نه.... معذرت میخوام به خاطر من توام مجازات شدی»
«چرا اینکا رو کردی؟ من حل کرده بودم. به همچین اعترافی لازم نبود.»
گفت و وارد کلاس شد.

بعد از حرفای اون روز هم باهام بیشتر سرد رفتار می‌کرد. بعد از حرفای بابام بیشتر ازش خجالت میکشم به خاطر حرفام. الانم به جاطر اینکه من مجازات نشم هر کاری میتونست کرد. من اونو به چه روز انداختم؟

منم به کلاس رفتم و سر جام نشستم به یه شکلی باید باهاش حرف بزنم. دیگه نمیتونم ازش دور باشم تحملش رو ندارم.

______________________________________________________

سلامممم
امیدوارم خوشتون اومده باشه ^_^
ووت و کامنت یادتون نره
دوستون دارم

Forgotten love | KookminWhere stories live. Discover now