Part 15th

265 53 3
                                    


تو رو خیلی بیشتر دوست دارم

صبح با حس حرکت چیزی رو موهام چشام رو آروم آروم باز کردم. بیدار که شدم سرم روی بازو جونگکوک بود و دستم مثل همیشه رو قلبش.

تو تنش فقط یه باکسر بود و منم تیشرت اون و باکسرم رو پوشیده بودم.

سرم رو بلند کرد و جونگکوک رو درحالی که داشت موهام رو نوازش می‌کرد و نگاه میکرد دیدم. خندیدم و بیشتر تو گردنش فرو رفتم و زمزمه کردم
«صبح بخیر»
«صبح بخیر خوشگلم»
گردنش رو بوسیدم و دستم رو روی گونش گذاشتم.

دستم رو گرفت و بوسید.
«کی بیدار شدی؟»
«نمیدونم یک ساعت اینا میشه»
سرم رو بلند کردم و متعجب بهش نگاه کردم.
«چی؟ واقعا؟ چرا بیدارم نکردی؟»
«مثل فرشته خوابیده بودی فقط میخواستم نگاهت کنم»
منو کشید زیرش و محکم بلغم کردم و سرش رو بردن تو گردنم و همینجور که بو می‌کشید آروم بوس کرد و سرش رو بلند کرد.
دستش رو روی گونم گذاشت و خندید
«خیلی دلم برای این که باهات بخوابم تنگ شده بود خوشگلم»
خندیدم و با دستم موهای بلند رو قاطی کردم.
«منم خیلی دلم تنگ شده بود عشقم»
خندید و شروع کرد به بوسیدن لبام.
«دوش بگیریم؟ دو ساعت بعد نمایشگاه شروع میشه»
با سرم تایید کردم و بغلم کردم و به سمت حموم رفت. منو روی میز نشوند و وان رو پر کرد بعد دو تامون رو تو وان برد.

دوتامون قشنگ دوش گرفتیم لباسامو رو پوشیدیم و الان جونگکوک تو حموم داره موهاش رو خشک میکنه و من از پنجره به بیرون نگاه میکردم و منتظر اومدن جونگکوک بودم.

از حموم در اومد و از پشت بغلم کرد سرش رو روی شونم گذاشت و چشاش رو بست.

میخواستم سوالی که ذهنم رو درگیر کرده بود رو بپرسم. اون زن رو لمس کرده بود یا نمیخواستم بدونم والان درست جاش بود که بپرسم.
«جونگکوک میشه ازت یه سوال بپرسم؟»
«البته خوشگلم»
«با اون زنه جونگیمون رابطه دا....»
«چرت نگو جیمین!» برگشتم سمت و چشم تو چشم شدیم
«واقعا؟»
«جیمین چطور میتونی همیچین فکری بکنی؟ به نظرت من با اون میتونم رابطه داشته باشم؟»
«دیروز بعد از اینکه باهات حرف زدم دیدم داره میاد اتاقت»
«اره اومد اما این به معنی اون نیست که باهام بودیم. دوما من از اون آویزون نیستم بلکه اون آویزونه منه. تازشم اون یه مدت کوتاه تو دانشگاهه زیادی فک تو درگیرش نکن. از یه طرف هم باید ازش تشکر کنم دیروز اگه حسودیت نشده بود پیشم نمیومدی.»
«دوست دارم جونگکوک و فکر این که از کسه دیگه خوشت بیاد دیونم میکنه»
خندید و محکم بغلم کرد
«منم هنوز تو رو خیلی دوست دارم.»

یکم بعد باهام برای نمایشگاه پایین اومدیم. برنامه که تموم شد راه افتادیم سمت سئول.
بازم کنار جونگکوک نشستم. این بار بدون حسرت، دروغ، اعصبانیت و فقط و فقط با عشق و علاقه.

سرم رو روی شونه جونگکوک گذاشتم و باهام آهنگ گوش دادیم. چون عقب نشسته بودیم و اتوبوس شلوغ بود خیلی تو چشم نبودیم.

بعد از مدت ها اولین بار بود اینجوری آرامش داشتم. اما اینو چطور به بچه ها قراره بگم نمیدونم. به اونا چطور در مورد تصادف قراره بگم؟ اگه بگم هم باور میکنن؟ یونگی هیونگ اگه بشنوه جونگکوک دوست پسرمه دیونه میشه.

بد جور درگیر فکر شدم که جونگکوک از چونم گرفت و سرم رو بلند کرد
«خوبی؟»
«حیحی خوبم»
یه ابروش رو بالا داد
«مطمنی؟ مشکلی هست؟ چیزی داره اذیتت میکنه؟»
هر وقت دروغ بگم جونگکوک متوجه میشه. چطور نمی‌فهمه نمیدونم هر وقت ازش میپرسم میگه 'چرا باید اینو بهت بگم؟ '
نه فقط نمیدونم چطور بهشون بگم باهمیم»
«خانوادت؟»
«نه بابا. اونا مشکلی نیستن. جین و یونگی و ته»
صورتش یهو جمع شد
«جین و یونگی کین؟»
یه لحظه خندم گرفت
«هههه دوستام»
«تمام»
از این جدیتش خندم گرفت
«حقیقت رو میگی دیگه چی میخوای بگی»
«تصادف رو همه چیزی رو میخوام بهشون بگم اما نمیدونم نمیتونم بگم. یعنی چه بدونم. باور میکنن نمیکنن اینو نمیدونم.»
«تمام خوشگلم بخوای باهم میگیم»
«واقعا؟ میشه با هم بگیم؟»
«معلومه چرا نشه؟»
دوباره سرم رو روی شدنش گذاشتم. راحت شدم حداقل اگه با جونگکوک با هم بگیم خیلی راحت تر میشه.

به سئول که رسیدم همه به خونه هاشون رفتن. منم با جونگکوک خداحافظی کردم و به خونه برگشتم. همین که خونه رسیدم با خانوادم در مورد نمایشگاه حرف زدم و بعد به اتاق رفتم با خوشحال خودم رو تو تخت پرت کردم.

وایی خدا فکر میکردم همچی قراره خراب بشه اما همه چی عالی شد. جونگکوک رو دوباره به دست آوردم و علاوه بر اون الان با همیم. با خجالت لحاف رو رو سرم کشیدم.

جونگکوک مثل همیشه خیلی باحال و سکسی بود. اون شب چی بود واقعا. عرق جونگکوک رو پیشونیش که موهاش چسبیده بود بهش. از ابروهاش تا تتوش، اهههه چشاش که بهترین تن سیاهی رو به خودش کرفته بود. این اتفاق عالی ترین چیزی بود در طول زندگیم داشتم. جونگکوک قراره مثل قبل باهام باشه. هر لحظه خواستم بغلش میکنم میبوسمش عطر رو به ریه هام میکشم. هیچ کس نمیتونه بهش نزدیک شه. فقط قراره جونگکوک من باشه.

________________________________________________________________

سلامممم
اینم از غیرت جونگکوک و حساسیت جیمین:)
امیدوارم خوشتون بیاد
ووت و کامنت یادتون نره خوشملا

Forgotten love | KookminWhere stories live. Discover now