Part 16th

257 55 2
                                    

کسی که از هنر سر در میاره

صبح صبحونه خوردم و سریع به دانشگاه اومدم.
تو کلاس رفتم و سرجای همیشگیم نشستم. اولین کلاسمون با اون زنه بود. نمیخواستم ببینمش. در طول کلاس فقط می چسبه به جونگکوک، هرزه آزاردهنده.

«صبح به خیر جیمین» با صدای ته از این فکرا در اومدم.
«صبح بخیر ته»
«چطوری؟»
«خیلی خوبم»
«اولین کلاس، کلاس اون زن‌اس»
«یاااا یادم ننداز ازش متنفرم»

اون لحظه کلاس داشت شروع می‌شد و جونگکوک و دوستاش تو کلاس اومدن. جونگکوک تو حالتی که کسی نبینتش بهم چشمک زد و سرجاش نشست.
و جونگیمون اومد تو کلاس.

درس دیگه شروع شد. زنه فقط داشت به جونگکوک نگاه می‌کرد و جونگکوک بی حس و با قیافه سرد بهش زل زده بود. با حرکتی که اون لحظه زد بیشتر عصبانی شدم. رفت و تکیه داد به میز جونگکوک و درس رو توضیح داد. جونگکوک هم فقط داشت به اون نگاه می‌کرد، اصلا چرا باید بهش نگاه کنه؟ میخواد من رو دیونه کنه واقعا؟

زنه با اون دامن کوتاهش به میز جونگکوک تیکه داده و جونگکوک هیچ کاری نمیکنه و فقط بهش نگاه میکنه. اهههه واقعا..... باشه برای اینکه داره درس رو توضیح میده بهش نگاه میکنه اما میتونه به جای دیگه نگاه کنه و گوش بده. اوکی این یکم مسخره شد اما خب چیکار کنم دارم از حسودی میترکم.

همین که درس تموم شد جونگکوک پاشد و با دوستاش از کلاس بیرون رفت.
ما هم با ته از کلاس بیرون اومدیم و به بوفه پیش جین و یونگی هیونگ رفتیم.
ته «صبح به خیر ملت»
یونگی/جین «صبح بخیر»
جین «جیمین خوبی؟»
ته «امروز جونگیمون و جونگکوک...»
به پاش زدم.
«تهه!»
یونگی «باز چیکار کرده اون؟»
«هیونگ هیچکاری نکرده و هیچی نشده ته داری چرت و پرت میگه»
اون لحظه با نشستن جونگکوک کنارم تعجب کردم. همه کنجکاو به جونگکوک نگاه میکردن.
یونگی «داره چی میشه؟ احتمالا میز رو اشتباه گرفتی. دوستات اونجان.»
جونگکوک «نه خیر میزا رو قاطی نکردم. برای اینکه باهاتون حرف بزنم اومدم. درمورد من و جیمین.»
با حرفی که جونگکوک گفت یونگی هیونگ با حرص قهقه انداخت.
یونگی «درمورد جیمین و تو چی....»
جونگکوک «درست حسابی قراره گوش بدی؟!» با این حرفی جونگکوک با اعصبانیت گفت همه ساکت شدن. جو خیلی بد شده بود.
جونگکوک «ما با جیمین تو رابطه‌ایم»
اون لحظه جین هیونگ شروع کرد سرفه کردن اما کسی کمکش نکرد چون ته و یونگی هیونگ با تعجب داشتن به ما نگاه میکردن. یونگی هیونگ به زور به خودش اومد و گفت
یونگی «چرا چرت و پرت میگی این اصلا خنده دار نیس»
جونگکوک «من کاملا جدی بودم»
یونگی هیونگ بهم نگاه کرد و منم با سرم تایید کردم. بعد با اخم نگاهم کرد.
یونگی «کسی که تا دیروز داشت میگفت از جیمین متنفرم مگه تو نبودی؟ الان چی شد که فهمیدی عاشقش شدی؟ باهاش بازی نکن فهمیدی؟ نمیزارم قلبش رو بشکنی.»
جونگکوک «من هیچ وقت قلب جیمین رو نمیشکنم. در واقعا به خاطر خودش اونجوری گفتم»
یونگی «تو داری چی میگی یعنی چی به خاطر...»
«هیونگ ما با جونگکوک از خیلی وقت پیش با هم بودیم. سال آخر دبیرستان با تصادفی که کردم حافظم رو از دست دادم. در طول زمان همچی رو به یاد آوردم ولی جونگکوک و رابطه‌ای که باهم داشتیم رو نه. دکتر گفت نباید به ذهنم فشار بیارم تو این تصادف خیلی بد صدمه دیده بود. به خاطر همین جونگکوک از زندگیم رفت اما تو دانشگاه دوباره رو به رو شدیم اما چند روز پیش همه چی رو به یاد آوردم دلیل بیمارستان رفتنم هم همین بود. الان.... دوباره با همیم.»

Forgotten love | KookminWhere stories live. Discover now