Part One

794 100 3
                                    


من پارک جیمین:)
اسمم پارک جیمینه. دانشجوی سال دوم دانشگاهم. پدرم یکی از پولدارای کشوره برا همین تو دانشگاه خصوصی میخونم. همیشه تو امتحانات با بالا ترین نمره نفره اول میشم.

من گی‌ام و تو دانشگاه خوش تیپ ترین محبوبم و یک کراش مخفی دارم؛ اسمش جئون جونگ کوکه تو دانشگاه همون کسی بود که هر کسی ازش می‌ترسید به خاطر پولدار بودن پدرش و دوستی پدرش با مدیر اینجا کسی نمیتونست ازش شاکی بشه.

اونم دانشجوی زرنگی بود اما همیشه بعد از من. جالبش اینجا بود که بینمون رقابت وجود نداشت ولی لازم بود رقابتی باشه اما با من تو هیچی موضوعی وارد رقابت نمیشد حتی با من یک کلمه هم حرف نمیزد با اینکه باهاش هم ترم بودم یکبار هم باهاش در طول دو سال حرف نزدم. حتی برای اینکه با من یکجا نباشه هر کاری که از دستش برمیومد میکرد.

اما هرچی میخواست بشه یکمی هم از حسم نسبت به اون تغییر نمی‌کرد هیچ، یه چیزی داشت که منو جذب خودش می‌کرد ولی باید از احساساتم نسبت به اون میترسیدم چون که اون افلاتون بود و قرار همیشه اونجوری بمونه. اگر کسی می‌فهمید تو کل دانشگاه آبروم میرفت.

الان هم با دوستم تهیونگ تو حیاط دانشگاه نشستیم و منو ته به اونو دوستش زل زدیم.
دارن بسکتبال بازی میکنن.
تهیونگ تو دانشگاه نزدیکترین دوستمه البته یونگی و جین هیونگ هم هستن. ذاتا باهمشون تو سال اول دانشگاه آشنا شدم.

من تا دانشگاه هیچ دوستی نداشتم حتی تو دبیرستان. چون خیلی درس خون بودم تو دبیرستان منو طرد میکردن به همین خاطر از دبیرستان هیچی یادم نیست چون لحظه‌ی خاصی ندارم.

به تموم شدن دبیرستان دو ماه مونده بود که دیگه به مدرسه نرفتم ذاتا دو ماه مونده بود که دبیرستان تموم بشه وقتی داشتم با پدرم برمیگشتم تصادف کردیم.
بعد از اون تصادف یک هفته به کما رفتم و بعد از بهشون اومدنم حافظم رو از دست داده بودم. بعد ها حافظم کم کم برگشت و خوب شدم.

سر اون تصادف نتونستم مدرسه رو تموم کنم و به امتحانات برسم یک سال بعد دوباره حاظر شدم و تو امتحانات شرکت کردم و موفق شدم.
بعد از اون تصادف مامان و بابام با دقت بیشتری بهم رسیدن و این دیگه منو اذیت میکرد. بیشتر از هرزمان دیگه ای مرکز توجه بودم.

تو این فکر ها بودم که توپ جونگکوک دقیقا زیر پایه من افتاد. جونگکوک به طرف ما اومد و من بافکر اینکه از من قراره توپ رو بخواد، از ته خواست.

«ششششش کله آبی توپ رو بده» ته هم زود تر از من توپ رو گرفت به طرف اونا انداخته بود اونم توپ رو گرفته بود و به بازیش برگشته بود. توجه همه برای یه مدت رو ما بود.

«جیمین به نظرت این چرا با تو حرف نمیزنه؟ چرا اینجوری میکنه؟»
«به من چه ته اهمیت نمیدم. همه ی دانشگاه هم به این فکر میکنن تو این دو سال. چی میشه مگه؟انگار حرف زدن یا نزدن اون با من خیلی برام مهمه»

معلومه که دروغ بود و این منو ناراحت میکرد. حتی نگاه نکردن اون به صورت من منو خیلی اذیت میکرد.

«باشه چیمی زود اعصبانی نشو. فقط سوال کردم. انگار از یه چیزه دیگ...»
«مسخره بازی در نیار ته. دیگه چی میتونه باشه؟» اون لحظه زنگ خورد و هر کس سمت کلاس خودش رفت.
ما هم با ته به کلاس رفتیم و مثل همیشه سرجای خودمون نشستیم.
جونگ کوک با دوستای خودش داخل اومدن.
«اوووو ببین کیا اومدن»
با صدای یوگیمون همه سمت اون برگشته بودن.
یوگیمون از بچه های قلدر دانشگاه بود هيچ خراب کاری نبود که اون نکرده باشه. همیشه با جنوگکوک دست و پنجه نرم می‌کرد چون جنوگکوک از اون قوی ، با استعداد،مغرور، خوشتیپ و عاقل بود،اوکیی فهمیدم یکم اغراق کردم.

اون بر عکس جنوگکوک هیچی نمیخوند و به جز بیکاری و تنبلی کار دیگه‌ای بلد نبود. اغلب به بچه ها زور گویی می‌کرد و بعضی وقتا کار به جاهای باریک می‌کشید.

سال پیش کم مونده بود از دانشگاه اخراج بشه اما با پول پدرش تونسته بود بمونه. ذاتا اینجا دانشگاه خصوصیه و هر کس برا اینکه اینجا بخونه شهریه میده. معمولا اونایی که اینجا میخونن بچه خانواده‌‌‌های ثروتمند هستن. به همین خاطر بیشتر اونایی که اینجا هستن به وسیله پول باباشون اینجا موندن.

«جونگکوک؟ ترسیدی از جیمین توپو بخوای؟ جیمین؟ لطفا جنوگکوکو نزن ببین چجور میترسه» با صدای یوگیمون از رشته افکارم جدا شدم.
جونگکوک میخواست چیزی بگه که استاد وارد کلاس شد و هر کس سرجاش نشست.
___________________________
سلاممم خوبیینننن
امیدوارم خوشتون بیاد
راستش اولین فیک ترجمم هستش استرس داشتم سر اپ کردنش.
دوست دارم نظراتتون رو بدونم ووت یادتون نره🥺🤍

Forgotten love | KookminDonde viven las historias. Descúbrelo ahora