Part 13th

289 61 1
                                    

با ما اینکار رو نکن...

صبح که بیدار شدم صبحونم رو خوردم و به دانشگاه رفتم، سرجام نشستم.
جونگکوک هم اومده بود و با دوستاش داشتم در مورد موضوعی حرف می‌زد.
اومدنی اصلا به این طرف نگاه نکرد انسان نگاه میکنه ببینه کی اومد!

«صبح بخیر جیمین»
«صبح بخیر ته»
«خوبی؟»
«خیلی خوبم خیلی زیاد»
«انگار از دنده چپ بلند شدی امروز»
«اهه بیخیال شو»

اون لحظه یه خانم بیست و پنج ساله با کفش پاشنه بلند و لباس دکلته اومد تو کلاس. لحظه ای که اون اومد تو دهن همه پسرا باز مونده بود. احمقا وقتی یه زن میبینن هورموناشون قاطی میکنه.

«سلام به همه بچه ها اسمم جونگیونه. استاد دیونگ به خاطر سلامتیش یه مدت نمیتونه پیشمون باشه به جای ایشون یه مدت من تو درسا کنارتونم. منم دانشگاه رو امسال تموم کردم و این اول کلاس من به حساب میاد. فکر می‌کنم خوب باهم کنار بیام میخوام اولین جلسمون رو با آشنایی با شما بگذرونم.»

همه پسرا آب دهنشون راه افتاده بود. انگار که اولین باره یه زن دیدن. زن هم انگار نه انگار اومده سر کلاس بیشتر تیپش شبیه اونایی که رفتن برنامه شوهر یابی.

جونگکوک فقط داشت گوش می‌کرد برعکس بقیه بیخیال نگاه می‌کرد. شاید اونم از دختره خوشش اومده ولی نمیخواد معلوم کنه؟

همه بلند میشدن و نه تنها خودشون رو معرفی نمی‌کرد بلکه داشتن تمام گذشتشون رو میگفتن رسما. کم مونده بود بیفتاد تو دهنه دختره.

دختره‌ی اعصاب خورد کن فقط داشت به جونگکوک نگاه می‌کرد. الان درون یه غوغایی بود از حسودی داشتم داغ می‌کرد. یعنی الان میتونستم بلند شم خفش کنم اخم کردم و بلند شدم و فقط اسم رو گفتم و نشستم.

بعد زنه به جونگکوک اشاره کرد
«تو خودت رو معرفی نکردی»
«جئون جونگکوک» زنه یه قهقه بلند انداخت
«همین؟ مثل بقیه خودت رو معرفی نمیکنی؟»
«هر چی میخواین بدونین رو میتونین بپرسین»
«که اینطور؟ اون وقت من از این حقم به خوبی استفاده میکنم. یکم فکر کنم چیزی که خیلی کنجکاو رو بپرسم.»
جونگکوک بدون اینکه تغییری تو رفتارش بده گفت
«شما هر جور بخواین 'استاد'»
همه یه اوو گفتن صدا های مسخره در آوردن.

الان از حسودی دارم لبامو میخورم. چجور تونست به اون اون حرف رو بزنه یااا؟ اون از دخترا خوشش نمیاد یعنی نمیتونه خوشش بیاد.

لعنتی بین این همه آدم فقط جونگکوک دقت رو جلب کرد.
هییی زن هم حق داره پسره به این خوبی.

درس فقط با حرف زدن گذشت همین که زنگ خورد با حرص از جام پاشدم و رفتم بوفه و کنار یونگی و جین هیونگ نشستم. اونا از هیچی خبر نداشتن گذشتم با جونگکوک رو بهشون نگفته بودنم. ذاتا چیزی واسع گفتن نیست. خودمم همچین چیزی رو بارو نمیکردم.

Forgotten love | KookminWhere stories live. Discover now