پشت پلکش در اثر خشم پرید و دستش را به سرعت مشت کرد تا مبادا همان ابتدای راه تمام ضعفی که داشت، آشکار شود.
با حرص عقب کشید و نیشخند همیشگی کنج لبهایش، به پررنگی قبل همان جا باقی ماند.
اگر "او" گمان میکرد که پسر قرار است مانند سایر افراد در مقابلش خم و راست شود، سخت در اشتباه بود.
ییبو در تمام سالهایی که زندگیش را گذراند، جز یکبار، در مقابل هیچ شخص دیگری سر تعظیم فرود نیاورد و حالا در این لحظهی زیاد از حد متفاوت، میان عطرهای مختلف موجود در فضا، دلش میخواست تا مشت دستش را بدون تعلل روی فک مرد فرود بیاورد.
_زنگ بزن آقا پلیسه بـ بگو زندانیش فرار کرد. آخه خر پیش تـ تو کار میکنه؟
لکنت لعنتی...
منتظر پاسخی دیگر نماند و مقابل نگاه خیرهی جان، از اتاق خارج شد.
در را با بیشترین قدرت به چارچوب کوبید و دست لرزانش را در جیب کت فرو کرد.
حتی آن شلوار زیاد از حد گشاد نیز شانسش را دیده بود و فرصت هرگونه راه رفتن سریع را از او میگرفت.
چرا باید در آخرین لحظه، با تکرار حروف در اثر یک واکنش عصبی خودش را رسوا میکرد؟
تقریبا تا نزدیکی در خروجی پیش رفت؛ اما با شنیدن نامش توسط منشی، ایستاد و به او که نزدیک میشد، نگاه کرد.
یک تای ابرویش را بالا انداخت و منشی بدون حرف، دستی که گوشی در آن بود را بالا گرفت.
_با شما کار دارن... آقای وانگ.
ییبو با اخم غلیظ سر تکان داد و برای گرفتن آن شی فلزی، تلاشی نکرد. اصلا با منطق آن لحظهش جور در نمیآمد که کسی بخواهد با گوشی یک غریبه او را مخاطب قرار دهد.
_به گوشی تو زنگ زدن و با من کار دارن؟ اگه حالت خوش نیست به رئیست بگو پول دَوا درمون رو بده، بری یه جا خودت رو نشون بدی.
منشی بدون حرف آیکون بلندگو را لمس کرد و صدای شخص پشت خط، در سالن و آن همهمهی طولانی پیچید. نیاز به حرف اضافهای برای اطلاع نبود؛ چون در همان لحظه نیز مرد بدون توقف حرف میزد.
_هنوز نرسیدی بهش؟ چرا کسی حرف نمیزنه؟ حالش خوبه؟
با شنیدن صدای رئیس کلانتری، لبهایش را جمع کرد و سری به تاسف تکان داد. یعنی به این زودی برای غر و سرزنش دست به کار شده بودند؟
VOCÊ ESTÁ LENDO
Taboo Breaker | تـابـوشـکـنـ
Fanfic❀ فیکشن درحال آپ ᝰ تابوشکن -پایان فصل اول- ❀ ژانر ᝰ اجتماعی . عاشقانه . غمگین . اسمات ❀ تایپ-کاپل ᝰ ورس-ییجان ❀ نویسنده ᝰ زهرا.م "شیبو" ❥𝗙𝗜𝗖𝗧𝗜𝗢𝗡 𝗨𝗣 ᝰ هفتگی ❥𝗚𝗘𝗡𝗥𝗘ᝰ social , romance , angst ,smut ❥𝗧.𝗖 ᝰ Lsfy , Yizhan ❥𝗪𝗥𝗜𝗧𝗘𝗥 ᝰ...