Taboo | Shot 22

382 109 106
                                    

هردو پا به پای هم وارد سالن اصلی شدند و ییبو با دیدن فضای زیادی زرق و برق دار کلینیک، ابرو بالا انداخت. حتی از بیرون هم می‌توانست میزان گران قیمت و بالاشهری بودنِ این جماعت را تشخیص دهد و حال که در دل ماجرا قرار داشت، یک سری قضایا زیادی واضح به نظر می‌رسید.

اگر خودش روزی تصمیم به درمان می‌گرفت، حتی اگر نیمی از اندام‌هایش را می‌فروخت و اهدا می‌کرد تا مخارج را جور کند، باز هم پایش به همچین مکانی کشیده نمی‌شد.

مگر او چه کسی بود که به اسم خیِّر و اعمال خیریه، این‌چنین لطف بزرگی در حقش می‌کردند؟

همزمان با جانگ‌وی بر روی صندلی‌های انتظار نشست و به اندک افرادی که منظم و بدون هیاهو در جایشان نشسته بودند، زل زد. آن‌قدری عجیب و غیرقابل تحمل لباس پوشیده بودند که ییبو به جای انسان، بر روی هر صندلی دسته‌ای پول می‌دید.

نگاه خیره‌ش را از روی جماعت برداشت و با سر کج شده به پیرمرد خیره شد.

_اگه راستش رو بهم بگی، قول میدم این‌که رئیس پلیس یه مملکت از اموال عمومی استفاده کرده رو لو ندم.

_یعنی چی؟

جانگ‌وی سوالی به زبان آورد و ییبو چشمانش را ریز کرد. آن حالت مشکوکی که بر چهره داشت، او را به توله ببرِ زیادی کیوتی تبدیل می‌کرد که تازه یک ماه از به دنیا آمدنش می‌گذشت و از گله دور افتاده بود.

_میگم گنج پیدا کردی، بعد الکی گفتی یه خیِّر پيدا شده می‌خواد به ما کمک کنه؟ کدوم آدم عاقلی پول میده به یکی شکل ما که بیایم یاد بگیریم روی یک کلمه پنج ساعت قفل نشیم و حرف زدنمون درست بشه؟

_احمق شدی؟ خیِّر اسمش روشه، آدمیه که پول میده تا یکی شکل...

ادامه‌ی حرفش را خورد و ییبو با لب کج شده چشم درشت کرد. چرا حرفش را ادامه نمی‌داد؟ هزینه‌ی درمان شخصی فقیر مانند ییبو را پرداخت می‌کرد؟ چه زمانی دست گدایی دراز کرده بود که حتی خودش هم  از زمان‌ش خبر نداشت؟

_حرفت رو خوردی پیرمرد؛ ولی ما خبر داریم ته این کلمات خوش آب و رنگ چه باتلاقی مخفی شده. چندبار که سربه‌سرت گذاشتیم، فکر نکن از این اجبار خوشحالیم و کَکِ‌مون نمی‌گزه. فقط به احترام پشم و پیل سفیدته هرجا میری پا‌به‌پات پیش میایم.

جانگ بدون حرف به چشمان ییبو و گودی زیر آن زل زد و زبان به دهن گرفت. دلش نمی‌خواست در این شرایط بحرانی حرفی بزند و ییبو را بیش‌تر از قبل تحت فشار بگذارد. از نظرش همین جملاتی که کوتاه یا طولانی از دهان پسر خارج می‌شد، تنها برای پوشاندن اضطراب یا شکستگی غروری بود که سال‌ها برای حفظ‌ش تلاش می‌کرد.

_آقای وانگ‌؟

با شنیدن نام ییبو از زبان منشی هردو سر به سمت او چرخاندند و ییبو با "بله‌"ای کوتاه پاسخ داد.

Taboo Breaker | تـابـوشـکـنـHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin