Taboo | Shot 16

395 104 182
                                    


با حرکت سر تایید کرد و ییبو باری دیگر با تعجب ابرو بالا انداخت. یا مرد مقابلش دیگر "او" نبود! یا هم "او" بود و ییبو نمی‌توانست آن حجم کنار آمدن را درک کند.

اگر می گفت پشت دستش، یعنی درست همان‌جایی که مرد آن را میان انگشتانش گرفته بود، مانند پارافین شمع به آتش کشیده و درحال آب شدن است، کسی باور می‌کرد؟

ییبو به این نزدیک شدن‌ها و محبت‌های زیرپوستی عادت نداشت. در دنیایش یک غریبه هیچ‌گاه برای آرام گرفتن، فرد مقابلش را لمس نمی‌کرد و وقتی حرفی خارج از قاعده و قانون به زبان می‌آورد، پاسخی صدبرابر بدتر از آن نصیبش می‌شد؛ اما حالا هیچ یک از باورهایش با عظمی راسخ در جای‌شان نبودند.

مردی که شیائوجان نام داشت، تندی می‌کرد و باز هم در کنار تندی‌ها، نگران حال او می‌شد و وانگ‌ییبویی که حملات عصبی شدید داشت، با نزدیکی کوتاه از جانب جانگ‌وی و مرد آرام می‌گرفت.

به راستی مشکل واقعی‌ش چه بود؟ تنهایی و نداشتن یک دست امن به عنوان خانواده، یا ضربه‌ای که در کودکی آن را چشیده بود و تاثیرات منفی‌ش روز به روز بیش‌تر می‌گشت؟

_حالت خوبه؟

حالش را می‌پرسید؟ چرا مرد با زبان زیادی تیز و زهردارش حالا آن‌قدری لطافت به خرج می‌داد که ییبو حتی نمی‌توانست حضور واقعی‌ش را باور کند؟ اصلا چه بلایی بر سر شیائوجان حقیقی آمده بود؟

_خوبم؟ می‌دونی این روزا مغز ما از یه سری چیزا که می‌بینه و می‌شنوه سر در نمیاره رئیس شوکولاتی. شما حالت میزونه؟ تو راه اومدن سرت به کابینتی، سقفی، در ماشینی، چیزی نخورده؟

جان با صورتی که هیچ حس و حالی از آن نمایان نمی‌شد، سر تکان داد.
این‌که حتی خودش هم از این کنار کشیدن ناگهانی سردرنمی‌آورد، تنها حقیقت نابی بود که جز درونش هیچ شخص دیگری از آن خبر نداشت.
او به یک کنجکاوی ریز بال و پر داده بود و حالا پایش خارج‌تر از حد و مرزی که برای زندگی‌ش مشخص کرده بود، می‌پلکید.

_انقدر عجیبه یکی باهات شکل یه انسان متمدن و بافرهنگ حرف بزنه؟

ییبو دست در جیب شلوارش فرو کرد و با لمس بدنه‌ی فلزی چاقو، گوشه‌های لبش برای طرح لبخندی تمسخرآمیز به سمت بالا هدایت شد.
_برای بقیه عجیب نیست؛ ولی اگه یکی شکل تو با اون نیش عقرب درون دهنش بخواد حرفای به قول خودت با فرهنگیانه بزنه، یعنی کارش به ساحره و رَمّال کشیده. این حرفای قلمبه سلمبه‌ رو از کجات درمیاری؟

_دو دقیقه نمی‌تونی آروم بگیری نه؟

جان با بی‌حوصلگی از فشار چند طرفه‌ی عقل و منطق، غر زد و ییبو در پاسخ تنها شانه بالا انداخت. اگر جوابش را نمی‌داد تبل و شیپور به دست می‌گرفت و او را به بی‌فرهنگی و آدم نبودن تشبیه می‌کرد. حالا هم که پاسخش را داده بود، هشدارِ آرام نگرفتن سر می‌داد. وانگ‌ییبو باید کدام شیوه را پیش می‌گرفت؟

Taboo Breaker | تـابـوشـکـنـDonde viven las historias. Descúbrelo ahora