15

3.3K 586 22
                                    

جونگ‌کوک می تونست طوری با کلمات بازی کنه که حتی تهیونگ که توان مقابله در برابرش رو نداشته باشه.

انگشت هایی که خیس شده بود رو نگاه تحسین بر انگیزی انداخت و بین پاهای تهوینگ سُر داد.
_ دستتو بکش، من قرار نیست باتم باشم!

پوزخند جئون پر رنگ شد.
_ جدی؟ با من از این شوخی ها نکن ...

نذاشت تهیونگ حرفی بزنه و ترقوه‌ش رو لیس آرومی زد که آه از نهادش بلند شد.
_ لعنت بهت ...

هیچ کدومشون تجربه رابطه با پسری رو نداشتن، حتی تهیونگ هیچ دختری رو لمس جنسی نکرده بود و تمامش براش تازگی داشت.

_ چه افتخاری نسیبم شده که میخوام باکرگی ولیعهد رو صاحب بشم.

گلوی کوک توسط انگشت های کشیده تهیونگ اسیر شد.
_ خون‌ت قراره حلال بشه ...تو حتی اولین بوسه کوفتی منو حروم کردی؛ حالا منتظر چی هستی؟ اجازه؟

قلدری؟ توی تخت خواب؟ برای جئون جونگ‌کوک؟
اصلا شایسته پرنس نبود ...

_ اجازه برای صاحب نیست! من نیازی به کسب اجازه ندارم ...صاحب اختیارم.

اجازه جر و بحث مجدد نداد
درست خودش رو بین پاهای تهیونگ جا داد و قدرتش رو برای درست عمل کردن به کار بود.
همسر جئون زیادی راه های دلبری کردن رو بی اختیار بلد بود.

حتی صدای ناله کردن و تُن بم تارای صوتی تهیونگ می تونست حس بهتری از دختر ها القا کنه.
_ درد داره ...برو کنار! بهت گفتم تمومش کن نمیتونم.

جونگ‌کوک قصد نداشت به این لذت خاتمه بده و لب های رو به گوش های حساس تهوینگ نزدیک کرد.
_ هیششش آروم حرکت میکنم بهش عادت کنی، من سابقه‌ بیشتری از تو دارم!

نفس عمیق کشید، تهیونگ داشت به لذت ها و احساساتی دست پیدا می کرد که یک عمر مجبور به سرکوبش بود.
اون اجازه نداشت با دختری قرار بزاره، رفت و امد داشته باشه و تمام رفتار های زیر نظر ملکه بود تا دست از پا خطا نکنه و حالا داشت طبق خواسته اون ها تن به کاری می داد که برای اولین بار رضایت کامل داشت.

_ من ...من دارم ...آخ ...

پرتاب شد ...از سکویی به پایین سقوط کرد و تمام شیره وجودش روی شکمش تخلیه شد.

_ قرار نبود انقدر زود بیای!

هنوز هم خیمه کوک روی بدنش بود و بی جون جواب داد:
_ حیله‌گرِ احمق کار خودتو کردی اخرش!؟

𝓜𝓸𝓱𝓮𝓫𝓪𝓽Where stories live. Discover now