27

2.4K 471 177
                                    

افسار گسیخته و بدون در نظر گرفتن و دردی که توی کمرش پیچیده بود سمت توالت اتاقش رفت.
حتی منتظر نموند که جئون اون رو با معاشقه عمیق تری بعد از عشق بازی همراه کنه و در حالی که پاهاش لنگ می زد، درب توالت رو محکم بسته.

رفتار تهیونگ توی هیچ یک از مواردی که کوک باهاش سر زده بود اصلا قابل پیشبینی نبود.
حس و حال و اون بدنی که حالا عرق روش نشسته بود رو از روی تخت بلند کرد.
این بزرگ ترین عذاب بود که چنین گندی به لحظات خوشش بخوره.

پشت درب ایستاد و تقه زد:
_ نمیخوای بگی چی شده یهوی اینجوری مالیخولیایی شدی؟

صدای جئون حالا برای کیم حکم مته رو داشت.
انگار هر بار این نفس ها و بم بودن داشت براش خاطرات لحظاتی رو می کرد که لذت برده بود و احساس پشیمونی داشت.

از روی توالت فرنگی بلند شد.
دلش نمی خواست حالا چهره اون آدم بی ملاحظه رو ببینه و قفل درب رو پیچید.
_ تو ...تو واقعا یه احمقی؛ هیچ وقت نمی تونستی توی لحظه فکر کنی، از خودت نمیپرسی که شاید باید نظر طرف مقابل رو هم بدونی ...این ...این بدن کوفتی که من صاحبشم به کوچیک ترین رابطه ای واکنش نشون میده، حالا تو ...

مشت جونگ‌کوک به درب باعث شد صدای تهیونگ خاموش بشه.
_ کافیه! حرفات رو شنیدم کیم؛ ولی بزار بهت بگم اونی که ملاحظه نمیکنه دقیقا کیه؟! توی ...تو یه شاهزاده ای که توی قصری زندگی میکنی و همه به اطاعتت سر خم میکنن و نمی دونی دنیای بیرون چقدر بی رحمه که هر طور دلت میخواد این و اون رو قضاوت میکنی. نمیخوای بزرگ بشی بفهمی دنیای واقعی ما با قایم شدن مسائل رو حل نمیکنه.

حرف های جونگ‌کوک تاثیر گذار بود.
حداقل خودش این طور فکر می کرد اما از نظر تهیونگ حالا توی این موقعیت هیچ اعتراضی وارد نبود.

_ پشت در ایستادن و نصیحت کردن این پرنس به قول خودت یک دنده و غر غرو هیچ کمکی به وضعیتی که الان دارم نمیکنه جئون ...توی دنیای من بعدش تاریکیه؛ موهبت من اجازه نفس کشیدن غیر از چهارچوبی که براش تایین شده رو نداره ...کافیه فقط به جای نمک پاشیدن روی زخم های من بری خانم پارک رو صدای بزنی.

چاره چی بود؟
جونگ‌کوک نمی تونست یک کلام دیگه سرزنش بشنوه در حالی که خود تهیونگ هم داشت از اون رابطه چند دقیقه پیششون لذت می برد.

لباسی که پایین تخت بود رو برداشت و بدون در نظر گرفتن هرچیزی از اتاق بیرون رفت.
قطعا این موقع شب همه خواب بودند و اون حتی نمی دونست خوانم پارک توی کدوم قسمت از این قصر بزرگ میخوابه.

قدم آهسته برداشت و خواست از پله ها پایین بره که صدای زنی اون رو متوقف کرد.
_ جناب جئون؟ چیزی میخواید؟

قطعا خانم پارک جغد شبانگاهی این قصر بود که قرار نبود هیچ تایمی از بیست و چهلر ساعت رو بخوابه و مدام اینجا پرسه میزد.

_ خانم پارک؟ ببخشید ما یک مشکلی داریم ...ممکنه چند لحظه ...

ادامه حرفش رو با نتونست بگه.
احتمالا اون داشت خیال می کرد مشکل بزرگی بدای ولیعهد پیش اومده و سراسیمه طرف اتاقش رفت.

توی اتاق نبود.
جونگ‌کوک‌پشت سرش داخل شد.
_ توی دستشویی خودش رو حبس کرده.

_ طوری شده؟

آهسته سر تکون داد.
_ بهتره با خودش حرف بزنید؛ حداقلش من نمیتونم بفهمم چی میگه و چی میخواد!

خانم پارک پشت درب توالت ایستاد.
اون عادت داشت تهیونگ رو توی هر جایگاهی هم که بود با اسم کوچیکش صدا بزنه.
_ تهیونگ؟ اون تویی؟ میتونم بیام داخل؟

تهیونگ لخت بود.
هیچ لباسی نداشت و به ناچار حوله ای دور خودش پیچید و به خانم پارک اجازه داخل شدن داد.

جونگ‌کوک هنوز هم گیج بود.
انگار نمیفهمید هنوز هم چی شده و منتظر بیرون اومدنش ایستاد.
شاید چند دقیقه طول کشید که صدای ناله تهیونگ از توی دستشویی اومد.

_ آییی من چقدر دیگه باید ادامه بدم؟

نگران شده.
خانم پارک داشت با تهیونگ چیکار میکرد که ناله هاش رو به گوش اونم رسوند.
_ تا وقتی تمامش از توت خالی بشه!

خجالت آور بود.
این یک صحنه خصوصی از پرنس بود که خانم پارک بدون هیچ خجالتی داشت کمکش می کرد و بیشتر جونگ‌کوک رو عصبی کرد.
_ کافیه! شما میتونید برید خانم! من کمکش میکنم.

خانم پارک نمی تونست در برابر دستور هیچ کدوم از اعضا خانم سلطنتی نافرمانی کنه و از دستشویی بیرون رفت.

تهیونگ هنوز هم توی اون موقعت خجالت آور بود و با این حال مجدد غرید:
_ من به کمکت نیازی ندارم ...تو هم برو بیرون میتونم از پسش بر بیام.

بی فایده بود.
تهیونگ فقط داشت با اون انگشت های لعنتی خودش رو زخمی می کرد
_ دستت رو بکش من برات انجامش میدم.

دندونوهای ولیعهد روی هم ساییده شد.
_ میخوای به باسن من دست درازی کنه؟ چطور ...

حرفش با حرکت کوک نیمه کاری موند.
اون ادم صبوری نبود.
مخصوصا در برابر پسر های سرکشی که قصد نداشتن حرف گوش کن باشن.

خمش کرد.
کمر تهیونگ رو به زانوش تکیه داد و کمکش کرد تا خودش رو تخلیه کنه.
حالا تهیونگ حس می کرد دیگه حتی یک قطره اسپرم هم داخلش باقی نمونده و علاوه بر اون توی موقت عجیب تری قرار گرفته بود که بی‌حال توی دست های کوک رها شد.

حتی قادر به برداشتن یک قدم دیگه هم نبود و فقط به وان تکیه داد که جونگ‌کوک کنارش روی سرامیک های سرد نشست.
_ هی از روی زمین بلند شو ...سرما میخوری.

خنده دار بود.
چه توقع زیادی ...
بی حال شونه رو به بازوی جونگ‌کوک تکیه داد
_ خطر از بیخ گوشمون رد شد، حتی نمی تونم تصور کنم که روز بچه ای رو به دنیا بیارم که حتی درصدی شبیه تو باشه جئون ...اون یک فاجعه میشه! متوجه ای؟

__________

ووت و کامنت و فالو کردن پیج واتپدم فراموش نشه ...🙏💋

𝓜𝓸𝓱𝓮𝓫𝓪𝓽Where stories live. Discover now