26

2.4K 481 144
                                    

گوش های تهیونگ عادت به شنیدن چنین نجوا هایی هوس آلودی رو نداشت و با هر نفس کوک روی گردنش خمار تر میشد.
_ قرار نیست پشیمونی بعد از مستی داشته باشی؟

ظرفیت تهیونگ همینقدر پایین بود اما دیوار هاش اون بلند تر ...
_ اگر یکم دیگه لفتش بدی ممکنه پشیمونی بعد از کَندن دیکت رو داشته باشم!

خنده جونگ‌کوک سر مستانه بود.
پر از احساساتی که حتی در بهترین لحظات زندگیش هم قادر به لمسش نبود.
لباسش رو بیرون کشید.
گرمایی که از لمس شدن بدن همدیگه میگرفتن باعث میشد هیچ تمرکزی روی صدای اغوا گرانه هم دیگه نداشته باشن.

تهیونگ از بی دست و پا بودن خوشش نمی اومد.
از این که حتی توی تخت هم یک نفر بخواد بهش قالب بشه و جسمش رو بازی بده متنفر بود.
طی حرکتی با آخرین نفس های قدرت توی بدنش، جاش رو با جونگ‌کوک عوض کرد و حالا اون بود که روی کمرش می‌شست.

_ اینجوری بیشتر دردت میگیره ...

تهیونگ حالا حتی درد رو هم نمی تونست حس کنه و انگشت های کشیده‌ش رو روی لب های کوک گذاشت.
_ هیشش خودم میدونم دارم چه غلطی میکنم.

دیدن قوس کمر و پیچ و تابی که تهوینگ به بدنش داده بود، جونگ‌کوک رو وادار می کیرد بخواد دستش رو دورش حلقه کنه و فاصله‌ش رو به صفر برسه.

هرچند که تهیونگ حتی توی همین شرایط هم باتم به حساب می اومد ولی حس شیرینی بهش میداد که صورت کوک رو از این زاویه ببینه و بیشتر و عمیق تر توی خودش جا بده.

عجیب ترین سوالی که توی این موقعیت بعد از تحمل چنین درد و لذت به ذهنش می رسید رو به زبون اورد.
_ جئون ...بهم بگو من هنوزم یه استریت کوفتی ام که تتو ها و بدن عظله ایت قرار نیست از این بعد تحریکم کنه.

انگار تاثیر الکل روی مغزش تازه داشت خودش رو نشون میداد و کوک واکنش عجیب ترش رو نشون داد.
_ نگران نباش کیم ...من به بچمون میگم تو یه استریت بودی ...

بچه ...این کلمه چند بار توی ذهن تهیونگ با صدای بلندی پژواک شد.
فکر یه بچه مشترک با کوک می تونست قشنگ باشه ولی ترسناک ترین نقطه گریز ماجرا دقیقا همین بود.

اون از باردار شدن می ترسید
از این که پسر بودنش رو زیر سوال ببره فرار می کرد ولی هیچ کدومش باعث نشد لذتی که داشت از این لحظه می برد رو خراب کنه.

_ هی جئون ...نمیخوای از دستت یکم کار بکشی؟

کوک دقیقا منظورش رو فهمید.
تهیونگ حتی توی چنین مسائلی هم می تونست یه سلطه گر واقعی باشه.

ناله های تهیونگ ناشی از برخورد انگشت های همسرش قابل انکار نبود و با تمام توانش سیره وجودش رو روی شکم کوک خالی کرد.

حس عجیبش در حالی که تمام توانش از بین رفته بود، کوک رو به وجد اورد که مجدد ببوستش ...

_ پس تو چی؟

سوال خوبی بود اما کوک خودش جوابش رو می دونست.
_ من خیلی وقته کام شدم ...

تهیونگ توی عالمی بود که حتی متوجه نشد کی و چطوری این اتفاق افتاده و تازه عمق فاجعه رو فهمید.

_ تو ...تو چه غلطی کردی؟ چرا زود تر نگفتی؟

استرس تهیونگ بی سابقه بود.
شاید کوک نمی تونست درک کنه اما اون به خوبی می دونست که این کار منجربه باردار شدنش میشه و ...

________
ولی تهیونگ هنوز هم یه استریته، هرکی ام اعتراض داره ساکشو جمع کنه ازین بوک بره😒

ووت و کامنت فراموش نشه⭐🙏
ضمنا پیجم رو هم فالو کنید چون قراره یه سری وانشات بزارم 💋

𝓜𝓸𝓱𝓮𝓫𝓪𝓽Where stories live. Discover now