از پنجره بزرگ توی پذیرایی به بیرون خیره.
_ منتظری برف بباره؟!سوال جونگکوک خنده دار بود.
_ اواخر تابستون خیلی بعیده انتظار برف داشته باشم ...فقط حس میکنم قراره بارون شدیدی بیاد.خانم جئون انتظار این حجم از صمیمیت بین پسر و دامادش رو نداشت، یه جورایی این اتفاق خیلی نادر بود که جونگکوک به پسری شخصی تا این اندازه وابسته بشه.
_ این فصل سال باید رفت دریاچه ماهی گرفت ...شنیده بودم رفته بودید جزیره، ماهی هم گرفتید؟
تهیونگ خیلی دلش می خواست از تعطیلات کوتاه مدتش با یک نفر صحبت کنه و خاطراتش رو بگه.
_ یه مدت قایق های غیر قانونی برای صید ماهی اون اطراف می پلکیدند ...قرار شد اون اطراف دیگه ماهیگیری ممنوع بشه برای همین نتونستیم انجامش بدیم اما در عوض بهم خوش گذشت.یک جفت چشم تیله ای که بهش خیره شده بود رو نمی تونست نادیده بگیره.
اما چی می شد اگر بین رد و بدل کردن نگاه های احساسی، دست جونگکوک خطا بره و شدت ویبراتور رو بالا ببره؟!طی چند ثانیه همه چیز عوض شد.
ولیعهد طوری خودش رو داشت کنترل می کرد که اگر این عمل ده ثانیه دیگه ادامه پیدا می کرد تضمین نمی داد که بتونه صداش رو توی گلو خفه کنه.صورت سرخ شده و لب هایی که بهم دیگه فشار داده میشدند باعث شد جونگکوک به خودش بیاد و جلوی فاجعه رو بگیره.
پرنس آروم گرفت اما نگاه خانم جئون هنوز هم روش بود.
_ چیزی شده؟پرنس که به تازگی از نبرد نفسگیر بین شهوت و منطقش جون سالم به در برده بود، با خونسردی ساختگی جواب داد:
_ اه من خوبم؛ نگران نباشید فکر کنم عوارض بارداری باشه!نگاه مشکوک مادرش به سمت جونگکوک کشیده شد.
_ ببینم جونگکوک که اذیتت نمیکنه؟ سر به راه شده یا قرار نیست این عادت بی پروا بودنش رو ترک کنه؟سیبک گلویش بالا و پایین شد.
اون مدت ها بودی توی زندگیش به دنبال بال پروازش می گشت و حالا چه اشکالی داشت اگر همسرش نقطه مقابلش خودش اون رو وادار به پرواز می کرد؟برای این که تلافی اشتباه جونگکوک رو سرش در بیاره، رو به مادرش گله کرد.
_ آجوما ...راستش پسرتون زیادی اذیتم میکنه! فکر کنم اگر همینجوری ادامه پیدا کنه مجبور میشم شکایتش رو به دربار سلطنتی بکنم.چشم های درخشات گرد جئون، درشت تر شد.
_ یاااا هیونگ قرار نبود جلوی مادرم زیرآبم رو بزنی؟خانم جئون از لفظ "هیونگ" خندید و ضربه جدی به کتفش پسرش زد.
جدا که اون قهرمان پرتاب دیسک کره بود و زور بازوی زیادش باعث شد جونگکوک طرف همسرش خم بشه._ مثلا چه اذیتی میکنه؟
تهیونگ باید واقعیتش رو به مادر شوهرش می گفت.
باید ازش بابت تربیت کردن چنین پسر بی ملاحضه ای گله می کرد و بهش می گفت چطور توی تخت خواب بهش سخت میگیره و همین حالا یه دیلدو سه سانتی رو توی معقدش جاگذاری کرده ...اما حیف که مقامش باعث شد جواب خسته کننده تری تحویل بده._ راستش اون ...
خواست دقیقا منظورش رو برسونه که صدای درب کشویی باعث شد کلامش نیمه کاره بمونه و پدر جئون وارد بشه.
_ اوه ...شرمنده نمی دونستم اعلاحضرت انقدر زود اومدن!
تهیونگ کمرش رو خم کرد.
_ خواهش می کنم، من اینجا دیگه ولیعهد نیستم ...معذبت میشم جلوی من خم بشید.پدر جونگکوک درست از اون دسته آدم های مجلس سلطنتی بود که به خاطر منفعتش حاضر می شد تا نوک انگشت پاش تعظیم کنه و خم به ابرو نیاره.
کوک سرش رو به گوش تهیونگ چسبوند و پچ زد:
_ حاضری همین الان درجه لرزشش رو بیشتر کنم یا امشب جلوی پام زانو بزنی و به جئون کوچولو تعظیم کنی و با زبونت از خجالش در بیای؟!معامله سخت و بدجنسانه ای بود.
هیچ کدوم باب میل پرنس نبود و این برای جونگکوک که برگ برنده توی دشتص بود موقعیت طلایی به حساب می اومد._ قرار نیست جلوت زانو بزنم.
شیطنت آمیز آبرو های جونگکوک بالا پرید
_ خیلی خب؛ خودت خواستی جلوی پدر شوهرت با ولتاژ مثبت بی نهایت ویبره بری ...دستش رو توی جیبش برد.
هنوز درجه کنترل توی دستش نیمه هم نرفته بود که شاهراده بدون در نظر گرفتن موقیتش با صدای بلند داد زد:
_ نههههه!نگاه خیره خانوادهوجئون رو می تونست به وضوح حس کنه و جونگکوک پیروز میدون شد.
_ ام چیزی نیست، میدونید به هر حال هر کسی کامل نیست بهتون نگفته بودم راستش همسرش دچار یه اختلالیه که گاهی داد میزنه و خوشبختانه این اطلاعات پزشکی بیرون درز نکرده!
این زیاده روی بود.
تهیونگ حتی روحش هم از چیزی که جونگکوک داشت سر هم می کرد خبر نداشت و همه رو شوکه کرده بود که کوک تقاضای تایید کرد.
_ مگه نه هیونگ؟ اشکالی نداره پدر و مادر من دهنشون قرصه!تهیونگ با لکنتی که سعی می کرد کنترل کن رو به آقا و خانم جئون کرد.
_ خب راستش ...پدر جونگکوک پیش دستی کرد.
_ اشکالی نداره، همه ما یه جورایی توی زندگیمون مشکل داریم مثلا پسر من خودش تا سیزده سالگی شب ادراری داشت ...حتی مادرش مجبور شد بره کلیسا برای این مشکل دعا کنه و کشیش هم تجویز کرد تا ختنه رو امتحان کنیم!_____
این بده ...🤣🤌
ووت/کامنت/فالو/ریدینگلیست فراموش نشه💜💋
YOU ARE READING
𝓜𝓸𝓱𝓮𝓫𝓪𝓽
Fanfiction_ بهت گفتم من گی نیستم، انقدر سخته گورتو از توی تخت من گم کنی؟ جونگکوک عصبی سمتش غرش کرد. _ فکر کردی برای من فرقی میکنه پرنس باشی یا هر کس دیگه ای، فعلا همسر منی؟ تهیونگ ترسیده بود. گاهی اون چهره بامزه جونگکوک میتونه وحشت ناک تر از هر جنایتکاری ب...