16

353 31 4
                                    

کوک ازدرد تو کمرش اهی میکشه و چشماشو اروم باز میکنه
کوک {ساعت}
ساعتو نگاه میکنه؛4:30 صبح بود.
بر میگرده تهیونگو نگاه میکنه لباسش هنوز خیس بود دستشو رو لباس خودش میکشه اما لباسش که هیچ حتی موهاشم خشک بود.
پتورو کنار میندازه با ترس بلند میشه ارومو سمت ته میره همون جوریم صداش میکنه.
کوک. تهیونگ.....تهیونگ!!.....ته
ولی ته حتی کوچیک ترین تکونی هم نمی خوره.
نزدیکش میشه تنش خیس بود موهای پرپشتش به پیشونیش چسبیده بود و قفسه سینش خیلی تند بالا و پایین میرفت و خس خس میکرد انگار بزور داشت نفس میکشید.
ترس از تهیونگ رو کنار میذاره و دستشو روی پیشونیه عرق کرده پسر میذاره.
کوک. چقدر داغی ته... تب داری.
سریع سمت حمام میره یه لگن برمیداره و توش اب سرد میریزه و میارتش کنار ته برمیگرده و سمت کمد میره و اولین لباسی که دم دستش میادو برمیداره و سریع سمت ته میدوعه.
پشت گردنشو میگیره و میخوابونتش رو زمین و سمت پاهاش میره تا صافشون کنه ولی با پایین تنه لخت ته مواجه میشه اصلا حواسش به دیشب نبود‌. سریع چشماشو میبنده و پاهای تهو صاف میکنه دوباره میاد بالای سرش و زیر سرش بالش میزاره که یهو ته شروع میکنه به هزیون گفتن.
کوک گوششو جلو لب ته میبره تا ببینه چی میگه ته خیلی اروم حرف میزد
ته. کوک...کوک قسم میخورم...کوک متاسفم...متاسفم من..متجاوز نیستم.
بعدحرفش از گوشه چشمش قطره اشکی پایین میاد.
ناراحت قطره اشک روی صورت داغ تهیونگ و پاک میکنه و حرفی نمیزنه.
به طرف در میره تا قرص تب بُری برای تهیونگ بیاره اما با در قفل شده مواجه میشه و هرچی دنبال کلید میگرده پیدا نمیکنه. نگرانی بخاطر تهیونگ انقدر زیاد شده بود که بیخیال بیرون رفتن از اتاق میشه و به سمتش میره. کنارش میشنه و پارچه رو خیس میکنه با تمام توانش میچلونه و بعد رو پیشونیه داغ ته میزاره.
حالا کوک بخاطر عشقش دردشو فراموش کرده بود.
هر چند ثانیه پارچه روخیس میکرد و رو تنش میکشید یا روی پیشونی ته میزاشت ، نمیدونست چند بار این کارو انجام داده وقتی به ساعت نگاه کرد شوکه شد. ساعت 6 صبح بودو کوک رسما دوساعت و نیم بالا سر ته درحال تقلا برای خنک کردن تن پسر بود.
ته با حس سرمای شدید رو پیشونیش ناله ای میکنه. اروم چشماشو باز میکنه تا ببینه چیه که کوک رو میبینه.
کوک با سردیه تمام تو چشماش نگاهش میکنه.
کوک. خوبی؟
ته دوباره چشماشو میبنده
ته{ خدایا منو بکش. من نباید همچین کاری میکردم حالا من با اون حرومزاده که کوک ازشون فراریه چه فرقی دارم؟!}
گور گور و گرمایی که توی سرش احساس میکرد و با فکرهای تو سرش که باعث عذابش بود باعث چکیدن قطره های مزاحم پشت سر هم جلوی چشمای کوک روی صورتش شد.
کوک{ گریه نکن. خودت خواستی. خودت با مست کردنت این بلارو سرجفتمون اوردی}
ته دوباره به چشمای کوک نگاه میکنه تا میاد حرف بزنه از حال میره.
کوک شوکه دستشو سمت صورت ته میبره.
کوک. ته بلند شو! ته...حالا چیکار کنم؟
سمت کمد میره و یه لباس زیر برمیداره و تن ته میکنه. لباس تهو به سختی از تنش در میاره تاشاید کمی تبش پایین بیاد لباسو دوباره خیس میکنه و به تن داغ ته میکشه.
بعد چند دقیقه به پیشونیش دست میزنه. کوک صداش میکنه اما ته باز هم تکونی نمیخوره.
کوک.{ دیگه تب نداره ولی چرا هنوزم بیهوشه؟}
به ته نگاه میکنه.
کوک. {چطور این کارو کردی؟چطوری الان وقتی منو نگاه میکنی بجز پشیمونی چیز دیگه ای تو چشمات نیست.... یعنی واقعا پشیمونی؟}
کوک تو فکر خودش بود که ته سرفه ای میکنه و چشماشو باز میکنه.
کوک کمی عقب میره.
ته از عقب رفتن کوک ناراحت میشه ولی خودش این کارو کرده بود پس باید به بیبیش حق میداد که ازش فرار کنه.
اشک تو چشماش جمع میشه و چشماشو میبنده.
ته{ تو یه آدم پستی تهیونگ...پس حتی تو چشماشم نگاه هم نکن. تو لیاقت داشتنشو نداری}
بلند میشه و میشینه و به دیوار تکیه میده ولی چشماشو باز نمیکنه بجاش کوک شاهد فشورده شدن چشماشو و جاری شدت اشکای بی نهایتش بود که از سر پشیمونی ددباره راهشون و به پایین صورت ته پیداکرده بودن.
کوک{ پشیمونه، نمیتونم وقتی دوسش دارم اینجوری با دوری ازش و آزارش بدم }
با همین فکر اروم جلو میره و دستشو میزاره رو دست لرزونش.
ته اروم چشمای اشکیشو باز میکنه و به چشمای بارونیه کوک نگاه میکنه.
کوک دستشو میکشه سمت خودش ته هم بدون هیچ مخالفتی جلو میره و کوک دستشو میزاره رو صورتش
کوک. ته اروم باش
ته . من یه متجاوز عوضیم، من...
هقی میزنه وسرشو پایین میندازه حالا دیگه نمیتونست حرفی بزنه. گریش اجازه حرف زدنو ازش گرفته بود.
کوک تحمل دیدن این حالت شکسته پسر بزرگتر رو نداشت. درسته که کار اشتباهی و وحشتناکی کرده بود ولی حالا داشت خودشو نابود میکرد.
کوک جلو میره دستشو میزاره پشت گردن ته سرشو میزاره رو سینش.
ته شدت گریش بیشتر میشه.
ته. من یه عوضیم که با چانیول فرقی ندارم. کوک من ادم بدی شدم مثل پدرم من یه عوضیم.
کوک. ساکت باش، من درکت میکنم. تو مست بودی... خیلی برام سخت بود و ازت انتظار نداشتم ولی الان داری خودتو نابود میکنی ته.... بس کن.
جفتشون داشتن گریه میکردن از این که چرا رابطشون اینجوری شد ؟ چرا همه چی اتفاقی بهم ریخت؟!
کوک. ته بسه اروم باش...با این کارا به جایی نمیرسیم
ته{"بسه اروم باش"}
تیکه هایی از صحنه دیشب یادش میاد.
{کوک. عوضی بسه....صدامو نمیشنوی؟
نمیخوام...ته...ل.لطفا....از این حالتت بدم میاد و نمیتونم لذت ببرم...پس ولم کن.
صحنه ای که لباسای کوکو در میاورد}
دوباره چشماش پر اشک میشه و محکم رو هم فشارش میده
ته{من چی کار کردم ؟}
ته. ک..کوک فقط برام تعریف کن. بهم بگو چ..چیکار کردم؟
کوک. ته بیخیالش اروم باش بعدا حرف میزنیم.
ته چشماشو میبنده
ته. ل..لطفا
کوک شروع میکنه به تعریف هر چقدر پیش میرفت ضربان قلبش بیشتر می شد. فکرشم نمیکرد با کوک همچین کاری کرده باشه. اون این کاراشو ترک کرده بود.
بعد تعریف کردن کوک ته با گریه شروع میکنه به حرف زدن.
ته. من فکر میکردم ترک کردم.
کوک. چیو؟
ته اروم شروع میکنه به حرف زدن با یاداوری گذشته درد قلبش بیشتر میشد.
ته. زمانی که برای پدر کار میکردم. هرشب مست میرفتم خونه اقای مین هم هر شب به عنوان هدیه یه دختر تو اتاقم میزاشت...این کارام..‌.
سرشو بین دستاش میگیره دیگه تحمل نداشت
هرچقدر تلاش میکرد عوض شه نمیشد. چنگ به موهاش میزنه
ته. دارم دیوونه میشم من چطور تونستم بهت اسیب برسونم. وقتی خون رو دیدم فکر کردم زدمت اما بعدش تو سرم داد کشیدی تازه فهمیدم چه غلطی کردم. فهمیدم گند زدم به همه چیز...من..‌.
چنگ محکم دیگه ای به موهاش میزنه.
کوک فکر نمیکرد ته انقدر داغون شه تازه میخواست. باهاش قهرم کنه ولی وضعیت پسر رو به روش داغون تر از این حرفا بود.
خودشو جلو میکشه و ته رو بغل میکنه.
کوک. بسه اروم باش بازم تبت بالا میره
ته همینکه میاد بغلش کنه ولی با یاد آوریه دیشب دستش و پس میکشه و مشت میکنه.
کوک که دستای تهیونگ رو پشتش احساس نمیکنه به دستش نگاه میکنه که روی هوا مشت کرده بودش. دستاشو به طرف دستای پسر میبره و دستاشو میگیره و دور کمرخودش حلقه میکنه.
کوک. تمومش کن وگرنه قهر میکنم و دیگه باهات حرف نمیزنم. حتی میزارم میرم.
ته سریع انگشتاشو به هم میرسونه و حلقه دستاشو تنگ میکنه.
ته. متاسفم کوک
کوک . بخوابیم خیلی خستم کمرمم درد میکنه
ته به تخت نگاه میکنه
ته. نمیشه تخت تمیز نیست
کوک. همین جا بخوابیم
ته سریع دراز میکشه
ته. اگه میخوای مثل همیشه رو من بخواب تا کمرت دردنگیره. البته اگه میخوای.
کوک با شکمش روی شکم لخت ته میخوابه پاهاشو وسط پاهای ته دراز میکنه.
ته دستاشو دورش حلقه میکنه و جفتشون باکلی فکر به خواب میرن.

For you Where stories live. Discover now