31

155 14 0
                                    

به صورت زخمیش نگاه میکنه همش تقصیر خودش بود باید از قبل بهش میگفت.
اون موقع که حسی بهش پیدا کرده بود باید همه چیو به جین میگفت ولی حتی نمیتونست بخاطر عشقی که نسبت بهش پیدا کرده بود واقعیتو بهش بگه.
سرشو روی دستای قفل شدش میزاره و زمزمه وار شروع به حرف زدن میکنه.

نام. اولین بار وقتی یه پسری که کتو شلوار تنش بودو تو مهمونی دیدم.
لبخند محوی میزنه
نام. هنوزم یادمه تلاش میکردی توی مهمونی جنتلمنانه برخورد کنی ولی فقط کیوت بازی درمیاورد تو با نارضایتی به اطراف نگاه میکردی و سعی میکردی به حرف های پدرت گوش بدی.

یاد مهمانی کاری دردسر سازی که برای اولین بار جین رو دیده بود، میوفته.
جین با پدرش اونجا بود البته کاملا نارضایتی پسر از لبخند های زورکی که میزد معلوم بود. با دیدن نامجون کامل قیافش عوض میشه و ابروهاش به بالا پرتاب میشه، بعد معرفی دو پسر به هم جین احترام کوچیکی بهش میزاره و به بهانه ی گرفتن نوشیدنی پدرش رو با نامجون تنها میزاره.
نام. خیلی دوست دارم بدونم چی توی ذهنت بود که اونطور ابروهات به بالا پرید و با تعجب نگاهم کردی. تو بدون این که بدونی برای اشنایی با دختر همکار پدرت اورده شده بودی. یادمه وقتی دختره به طرفت اومد و جوری با عشق نگاهت میکرد که تو معذب شدی.
اون موقع برام مهم نبود و بخاطر صورت و گوش های قرمزت خندم گرفته بود اما حالا با به یاد آوردن نگاهش خونم به جوش میاد. میدونم خیلی از اون زمان گذشته اما من به ادم های گذشته هم دارم حسودی میکنم. فقط بخاطر تو.

فلش بک مهمانی افسران ارشد :

بعد گرفتن نوشیدنی سبکی باز به طرف پدرش میره که این دفعه دختر همکارش رو بهش معرفی میکنه.
جونگی. همکارم وو یون هان و دخترش وو مین هی هستن.
جین کمی به معنای احترام خم میشه.
جونگی. چطوره جین، مین هی رو همراهی کنه و کمی باهم آشناشن و ما هم حرف های کاری خودمون رو بزنیم...هان؟
جین با چشم های متعجبی به پدرش نگاه میکنه و ابرویی به معنای نه بالا میندازه.
پدرش با خنده اون رو کمی به طرف دختر هل میده و بهش با اشاره میگه که با دختر بره.
همراهی کردن اون دختر که بامزه بود اما بهش زل زده بود خیلی معذبش میکرد. دختر حرف میزد و جین به کوتاه ترین شکل ممکنه با احترام جوابش رو میداد.

همه چی به نظر خوب میرسد البته تا زمانی که به مهمونی حمله نشده بود.
پایان فلش بک

نام.اما یادمه موقع حمله چقدر ترسیده بودی درگیری که بین پلیس ها و مافیا بود بالاخره توی اون مهمونی راه پیدا کرده بود و چندین نفر کشته شدن. من فکر نمیکردم یه روزی من جونت و نجات بدم و تو هم زندگیم رو نجات بدی.
قطره اشکی که روی صورتش بود رو پاک میکنه.

_از زمانی که مرخصیم تموم شد و برگشتم.
تو به پدرت گفته بودی که من بخاطر تو تیر خوردم و میخوای کنار من کار کنی. سرو کلت توی اداره پیدا شد.
با اینکه من و پدرت خیلی خوب میدونستیم تو بعد سربازیت از اسلحه و هرچی که به کار پدرت مربوط بود متنفر بودی.
با اینکه بودنت و تحمل کردن تمام دردسرات و خرابکاری هات سخت بود اما الان دلم میخواد باز هم بیدارشی کارامو خراب کنی و ازت عصبانی شم.
خواهش میکنم جین بیدار شو و باهام حرف بزن.

For you Where stories live. Discover now