22

199 16 2
                                    

کوک تمام اتاق رو میگرده اما هیچ وسیله ارتباطی پیدا نمیکنه.
کوک. لعنتی حالا چیکار کنم؟؟چجوری بریم بیرون؟
عصبی دستشو توی موهاش میکشه.
کوک. بکهیون..
به محض این که دوباره یاد بکهیون میوفته صدای بلند ناله های بک رو میشنوه،از عذاب وجدانش گریش میگیره.
کوک. اون احمق برای نجات من ....زیر اون روانی..... اوه لعنت بهش...منم نمیتونم هیچکاری کنم.
با اشکایی که روان شده بودن روی گونه هاش
در اتاق و قفل میکنه و گوشه اتاق که دور از در و دیواری که به اتاق چان وصل میشد، میشینه و با اشک ریختن گوشاشو میگیره که چیزی نشنوه.

......

از بک خارج میشه و کنارش دراز میکشه
به صورتش نگاه میکنه
چان. بک چرا؟
بک فقط میتونست چشماشو بدزده
چانیول{چرا حس میکنم از روی حسادت این کارو کردی؟}
الان کامل مستیش پریده بود و باید از کارای بک سر در میاورد.
چان.{ باید آروم باشم تا رام شه.}
چان. بیا اینجا ببینم
بکهیون وقتی دستای باز چانو میبینه همه لحظات درد اورد چند ثانیه قبلش و فراموش میکنه و بسختی سمتش میخزه و تو بغلش جا میگیره
چانیول یه دستش رو روی موهاش و یه دستش و روی کمرش میزاره و شروع میکنه به ماساژ دادن کمرش.
چانیول. خوبی بک؟
بک با کمی تعجب جواب میده
بک. بله ارباب...خوبم

......

هر سه بالا سر گوشی نشسته بودن
یونگ. چرا خبری نمیشه؟
ته. نمیدونم هیونگ
بعد حرفش با عصبانیت دستشو تو موهاش میکشه
یونگی به چیم نگاه میکنه که با استرس به گوشی نگاه میکرد.
هرکدوم تو یه فکری بودن که گوشی یونگ زنگ میخوره
سریع گوشیشو درمیاره و به مخاطب نگاه میکنه
"هوپ"
جواب میده.
هوپ. یونگی خبری از بک نیست؟
یونگ. نه سپردم به افرادم تا پیداش کنن
صدای ناامید هوپ تو گوشش میپیچه
هوپ. باشه
بعد حرفش تلفنو قطع میکنه
ته. چی میگه
یونگ. هیچ نگران بکهیونه
ته تا میاد حرف بزنه گوشیه یونگ دوباره زنگ میخوره
ته. کی؟
بدون جواب دادن به ته گوشی رو جواب میده.
یونگ. چیشده هوپ؟
هوپ. کجایید؟
یونگ. خونه
هوپ. باشه وایستید دارم میام، فک کنم بتونم توی پیدا کردن کوک کمکتون کنم.
یونگ. چی میگی؟؟
هوپ. اومدم میگم ممکنه کنترلمون کنن.

.....

بک برمیگرده سمت چان
مثل بچه ها خوابیده بود
دستشو خیلی اروم بین موهای نرمش میبره و نوازششون میکنه.
بک{متاسفم چان باور کن نمیخواستم اینجوری شه}
سمت دیگه تخت میچرخه و گوشیشو بر میداره و به شماره برادرش نگاه میکنه

(فلش بک: مخفیگاه)

بعد این که از اتاق اومد بیرون لبخندی میزنه
بک{نتونست رو حرفم حرف بزنه اخه چرا؟؟بیخیال بهم گفت حواسم به افرادش باشه}
میاد سمت خروجی بره که صدای دادهای تهیونگ رو میشنوه
ته. کوک....کوک لعنتیا ولم کنید. قسم میخورم تک تکتونو میکشم...کوک..کوک
جلوی صورت عصبی ته می ایسته کمی خم میشه طرفش
بک. اوه...چه عصبی! واو....تو هم عاشقشی؟
به در اتاق کوک و جیمین نگاه میکنه.
بک. بزار ببینم چکار میکنن.

For you Where stories live. Discover now