26

153 18 8
                                    

ته. کوک میشه بیای اتاق
کوک بعد چند ثانیه با لبخند وارد اتاق میشه
ته. یه سوال دارم ازت.
کوک. بپرس
ته. حرفایی که به  هوسوک زدی رو شنیدم
کوک. خب!
ته. واقعا توی ماشین چشماتو بستن؟
کوک قیافه جدیی به خودش میگیره و با اخم جواب میده
کوک. منظورت چیه؟وقتی میگم چشمامو بستن یعنی بستن دیگه این سوال برای چیه که میپرسی؟
ته. نه منظوری نداشتم.....اصلا بیخیالش بیبیم
سمت کوک میره و بغلش میکنه
کوک{الان به تهیونگ هم دروغ گفتم.....نه کوک کار اشتباهی نمیکنی}
همو با ارامش بغل کرده بودن که یهو صدای داد هوسوک رو میشنون.
بهم نگاهی میکنن و به سمت پذیرایی میدون.
میبینن هوپ دوزانو نشسته و گوشی تو دستشه و داره گریه میکنه
کوک. هیونگ خوبی...چیشده؟
ولی بجای جواب دادن هوپ بلند میشه و سمت در میدوعه
هوپ. بیمارستان... بک.....بیمارستان باید برم
از خونه خارج میشه

ته یه ابروشو میده بالا
ته. الان چیشد؟
کوک{نکنه چان بخاطر خیانتش بلایی سرش اورده؟}
با ترس بر میگرده سمت ته
کوک. بک... بیمارستان....لعنتی تنبیه
ته. ها؟؟
کوک. وقت نداریم باید بریم بیمارستان
ته. چخبره؟
کوک بوسه سریعی رو لبای ته میکاره
کوک. عشقم سوال نپرس
ته. ها؟...اها..باشه بریم
کوک لبخندی میزنه و میدوعه سمت در و ته هم سویچ رو برمیداره تا سریع به بیمارستان برسن.

.....

هوپ از پشت در به بکهیون نگاه میکنه که روتختش نشسته بودو با صورتی رنگ پریده به یه نقطه خیره شده بود
هوپ{اه بک باهات چکار کنم....چرا اینجوری شدی؟}
تو فکر بک بود که کوک زنگ میزنه
جواب میده
کوک. سلام هیونگ
هوپ. سلام
کوک. بهتر نشده؟
هوپ اشک روی گونش پاک میکنه.
هوپ. نه...نه...اخرین حرکتش همون نگاهش به تو بود بعدش دیگه نه حرکتی کرده و نه کاری...کوک چیکارش کنم؟... نمیفهمم چرا خوب نمیشه؟ تا حرف هم نزنه روانشناس ها نمیتونن کاری کنن.
بیشتر از هویونگش نگران بکهیون بود چون اون دردشو میدونست.
کوک. هیونگ من چند دقیقه دیگه اونجام
هوپ. باشه منتظرتم
بعد حرفش تلفنو قطع میکنه.
.....

باناراحتی به صفحه گوشیش نگاه میکرد
حال کوک رو که میبینه ماشینو پارک میکنه به طرف پسر ناراحت میچرخه و با کشیدنش به سمت خودش دشتاشو دورش حلقه میکنه.
ته. کوک
کوک. بله
ته. دوروزه چیو از من مخفی میکنی چیه که تورو ناراحتت کرده
کوک سرشو بالا میبره و به تهیونگ نگاه میکنه
کوک{بگم؟ نگم؟ چه غلطی کنم؟}
تهیونگ با کلافگی چشماشو میبنده
ته. دِ حرف بزن دیگه...دروغ هم نگو چون چشمات لوت میدن.
کوک. یاااا چیزی نیست
ته. واقعا فک کردی میتونی بهم دروغ بگی
کوک. باشه میگم..من...من..دلیل حال بد بک رو میدونم
ته  دستشو میگیره
ته. خب عزیزم گوش میکنم
کوک. خب...چیزه
ته. بیبی لطفا اروم باش من میخوام کمکت کنم
کوک کمی دست تهیونگ رو فشار میده
کوک. میدونم ولی خب
ته دست دیگشو رو گونه کوک میزاره
ته. هرچی که باشه درک میکنم
کوک{سرو تهش یه نفر باید به من و بکهیون کمک کنه}
کوک. خب بک عاشق چانیول شده
ته با قیافه پوکر به کوک نگاه میکنه
ته. چی؟....چطور ممکنه؟
کوک. میدونم میدونم ممکن نیست ولی خب شده دیگه اتفاق افتاده و حالاهم نمیشه کاریش کرد.
به چشمای ته نگاه میکنه
کوک. مثلا من و تو کی فکرشو میکرد...هوم؟
ته لبخندی میزنه
ته. اوهوم

For you Where stories live. Discover now