29

190 18 18
                                    


پشتش روی تخت میشینه و حوله رو اروم روی سرش میکشه و نوازش وار موهاشو خشک میکنه منتظر حرفی یا حرکتی از طرفش بود. دیگه تحمل سکوت نداشت و دلش میخواست داد بزنه و اعتراض کنه اما حال پسر بزرگتر انقدر بد بود که جلوی همه چی رو میگرفت.
بالاخره صدای بمو ضعیفشو میشنوه
نام. جین...کوان جین آه
دستاش روی موهای نام بی حرکت میشه. اسم خودشو اول میشنوه اما بعد اسم کامل اون دختر رو میشنوه. پسره بزرگتر بالاخره به حرف اومده بود پس نباید تعجب و ناراحتیشو نشون میداد. سعی میکنه ارامش خودشو حفظ کنه و به خشک کردن موهای نامجون ادامه دادن.
نام. از من چند سال کوچیک تر بود...
اولین بار توی مدرسه دیدمش‌.. با لباس فرم و موهای بلند خورماییش که مثل آبشار از شونه هاش پایین ریخته بود. پوست سفید و لبای درشتو قلوه ای که نمیتونستی چشم ازشون برداری.....

بعد از همین توضیح کوتاه نفسی که بند اومده بود و دم عمیق میگیره و چشماشو میبنده.
نام. چشماش....تاریک ترین شب هارو تو خودش جا میداد و صورتش رو زیباتر میکرد.

دلش تنگ شده بود برای همه چی اون دختر،برای عطرش نگاهش صداش ....
قطره اشک های مزاحمش با تمام قدرت روی صورتش میریختن.
نمیخواست توصیفش کنه انگار با توصیف کردنش بغض عمیقی گلوشو فشار میداد جوری که میخواست بازهم مثل اون شب از درد از دست دادنش انقدر فریاد بزنه تا صداش قطع شه.
دست نوازش جین رو که پشتش به آرومی حرکت میداد احساس میکنه آرامش کمی بهش میداد اما باز هم با یاداوری گذشته همه ارامشش از بین رفت.
اون کراش دوسال اخر تحصیلیم بود و بعد از فارغ التحصیلیم دیگه ندیدمش.

بعد مدت ها توی بیمارستان دیدمش برای ثبت شکایت و تهیه گزارش پیش شاکی یه تصادف رفتم.اونجا دیدمش، با اینکه تصادف کرده بود و توی حال خوبی نبود اما تغییری نکرده بود و توی دید من هنوزم همون دختر زیبا بود.
دست جین از پشتش برداشته میشه. سعی میکنه کمی حواسش باشه چی میگه.احساس میکرد داره جین رو ناراحت میکنه.

تازه اوایل کارم بود و استرس زیادی داشتم ولی به کمک پدرت به پرونده رسیدگی کردم. بخاطر پرونده باهم در ارتباط بودیم چون مقصر تصادف پیدا نمیشد به سختی و بعد از هفت ماه حل شد. دیگه بعدش ندیدمش.
یه ماه بعد بهم پیام داد که میخواد منو ببینه.
منم که از خدا خواسته سریع قبول کردمو فرداش سر قرار تو یه کافه بودم....
چشماشو میبنده و لبخند میزنه
نام. پیراهن مشکیش تابالای زانوهاش بودو موهای بلندشو بر خلاف همیشه بسته بود. سیاهیشون با چشماش یکی بود...بهم گفت دلش برام تنگ شده و میخواسته منو ببینه
قطره اشکی از گوشه چشماش میچکه
نام. همه چی الکی الکی و به همین سادگی اتفاق افتاد....سه سال باهم دوست بودیمو فقط خانوادشم ازم خبر نداشتن
با کمی کج کردن سرش از گوشه چشم نگاه نامحسوسی به جین میندازه نمیتونست همه چیو بگه.

For you Where stories live. Discover now