33

113 11 7
                                    


با خارج شدن یهوییه کیونگ سمت تخت میره و کنار بکهیون میشینه و دستشو اروم روی موهای استخونیی که حالا کمی از ریشه مشکیش معلوم بود، میکشه.
اروم با خودش زمزمه میکنه.
کای. چقد ضعیف شدی؟ضعیف تر از عکس هات
با عصبانیت بلند میشه و سمت اتاقی که هوسوک گفته بود میره.
درو باز میکنه و با کلافگی وارد میشه که یهو با صدای داد کیونگ فقط اروم برمیگرده سمتش
کیونگ. یااااا گوجو بیرونننن...چرا در نمیزنی؟فکر نمیکنی شاید یکی توی اتاق داره لباس عوض می کنه ؟
لبخند کجی میزنه و سمت تخت تکنفره میره و روش دراز میکشه.
کای. چیزی نداری
همون جور که پشت کرده بود به کای تا لباسشو بپوشه یه تای ابروشو بالا میده
کیونگ. چی گفتی؟
کای. میگم چیزی برا دیدن نداری.
با این حرفش کیونگ لباسشو میاره پایینو برمیگرده و سمت تخت کای میره.
کیونگ. خیلیم دارم.
(بچم داراست...یونو؟🤣)
با شنیدن صدای کیونگ از بالا سرش دستشو از روی چشماش بر میداره و تو چشماش نگاه میکنه و بعد به عضلاتش
الحق که هیکلش مردونه و سکسی بود ولی نه در حد بدن خودش این پسر با قد کوتاهی که داشت باعث خندش میشد. میتونست لقب کوتوله عضله ای رو بهش بده.
خندشو کنترل میکنه.
این بچه چیکار میکرد مثلا الان فکر کرده بود ازش عضلات بیشتری داره که اینجوری بالا سرش ایستاده بود.
کای. برو بابا
دوباره دستشو میزاره روی چشم هاش

از عصبانیت دندوناشو رو هم میسابه
کیونگ.{حالا بهت میفهمونم که من چقد زور دارم....بهت میفهمونم که باید جلوی من و جذابیتم کم بیاری.}
یهو چشماش گرد میشه
کیونگ. {فاک ....تمرکزت روی جانگ بکهیون باشه نه این مرتیکه...ولی چه اشکالی داره سرگرمیه خوبی برای خودم پیدا کردم.
از همون دیدار اول حالم ازش بهم خورد. یه دکترا خونده فکر میکنه خداست. مرتیکه دراز خودپسند}
.
.

ته_. بیبی...بیب....بخواب
دیگه جوش اورده بود
کوک+.  سه ساعت خوابیدیم..سه ساعت اونم وسط روز...یااا ولم کن تهیونگا
ابروهاش بهم گره میخوره
_. بیب اگه دوباره پاتو بمالی به عضوم تضمین نمیکنم بعد یه دور ولت کنم.
منتظر بود کوک دست از تلاش برداره ولی با برخورد نفسای گرم کوک تو گردن حساسش حلقه دستاشو تنگ تر میکنه.
_.{این بچه میخواد دیوونم کنه؟...}کوک..نکن تا اینجا ابرو ریزی نکردم.
ولی دست خودش نبود. نمیتونست عقب بکشه حالا که ولش نمیکرد چه اشکالی داشت اذیتش کنه بلکه بتونه آزاد شه.
نفساشو بیشتر پخش میکنه توی گردنش و با ملایمت میگه
+. ددی
ولی باقیه حرفش،با داد و اخرشم گاز محکمی که از گردن ته گرفت، میزنه.
+. خوابم نمیاددد
آخی از گلوش فرار میکنه و لباشو زبون میزنه.
_. اوممم....بیبیه بد، ادم سر ددیش داد میزنه...تازه از اون بدتر گازشم میگیره.
از کار خودش خندش گرفته بود ولی سعی در مخفی کردنش و عصبی نشون دادن خودش داشت. متوجه تکون خوردن دستای ته نشد ولی وقتی به خودش اومد با لذت منتظر حرکت بعدیه تهیونگ موند.
_. اخم نکن
حلقه دستاش پایین تر میبره و پاهای کوک رو دو طرف پهلوی خودش میزاره و با این کارش کوک روی شکمش میشینه.
بهم نگاه میکردن و گاهیم دست ته کمرشو نوازش میکرد.
+. میگم
_. هوم
دوتادستشو کنار هم رو قفسه سینه تهیونگ میزاره و باسنشو روی شکمش جابجا میکنه.
_. بیبی....چیکار داری میکنی؟
+. صبر کن راحت نیستم
از حرکات کوک خندش میگیره
_.  برای فرار راه های بهتریم هستا
بعد حرفش بلند تر میخنده
از خنده تهیونگ لبخند خجالتیی میزنه و با انگشت هاش روی قفسه سینش شکل های نامرئی میکشه.
کوک. خوب کلی ادم تو این خونن نمیشه که.....
براش عجیب بود که ته عصبی نشده یا بزرو اونو با بوسه هاش و لباش خام رابطه نکرده....همیشه وقتی بهش میگفت اینجا نمیشه ادم هست جوابش بجهنم بود ولی الان یه اغوش معصومانه و گرم عایدش شده بود
لبخندی از ارامش میزنه
این تهیونگ فرق داشت....تغییر کرده بود یا از ناراحت کردن کوک میترسید؟میترسید با کوچیک ترین اشتباه براش یکی مثل چان بشه و ازش متنفر شه!!
+. ممنونم ته
اخمی میکنه. حالا نوبت اون بود.
_. چی گفتی؟
متعجب به صورت اخموی پسر نگاه میکنه....حرف اشتباهی زده بود؟....کجای حرفش ایراد داشت؟
با تردید دوباره حرفشو تکرار میکنه
+. ممنونم...ته
اخم تهیونگ غلیظ تر میشه.
تو یه حرکت کوک رو میخوابونه روی تختو روش خیمه میزنه. صورتشو جلو میبره و با همون قیافه برزخی لباشو سطحی نزدیک لبای کوک نگه میداره
_. ته؟تو بهم گفتی ته!
نفساش به لباش میخوردو دیوونش میکرد
_. من چیم برات بیبی؟
حالا فهمیده بود اون هنوزم تغییر انچنانی نکرده بود،اما این حرکات ناگهانی پسر بزرگتر براش لذت بخش بود پس همراهی میکنه و با فشار دادن چشمهاش روی هم و با صدایی تحلیل رفته از هیجان جوابشو میده.
کوک. ددی...ددیِ..کوکی
درسته مالکیت داشت ولی تا حالا کوک اینو بیان نکرده بود اونم انقدر شیرین.....فکر میکرد بخاطر اشتباهی که انجام داده پسر کوچیکتر هیچ وقت قرار نیست ببخشتش اما این حرفش تفکرات عذاب دهندشو نقض میکرد. کوک کاملا مالکیتشو قبول کرده بودو جسمن و روحن برای اون بود مثل خودش که برای کوک بود.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jul 31 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

For you Where stories live. Discover now