⋆Cʜᴀᴘᴛᴇʀ ₂

520 149 84
                                    

「نمی‌توان کسی را وادار به عشق کرد...」

۞┈┈┈┈🥂┈┈┈┈

(قصر وانگ ییبو)

وانگ ییبو با چشم‌هایی مملو از تنفر و عصبانیت به امگا نگاه می‌کرد. شیائو جان نیز نگاه گیج و سردرگمش را به او دوخته‌بود بود و همین باعث عصبانی‌تر شدن پادشاه می‌شد.چطور یک امگای پست جرئت می‌کرد به چشم‌هایش نگاه کند؟!

شیائو جان با خود فکر کرد: "چرا عصبانیه؟ درسته که من امگام و اون پادشاه لایکنه اما ما جفت حقیقی همیم.دلیل عصبانیتش چی می‌تونه باشه؟ شیائو جان دوباره سعی کرد چیزی بگوید اما وانگ ییبو نعره زد: «گفتم دهنتو ببند»

احساسات امگا جریحه‌دار شدند.همیشه فکر می‌کرد که جفت‌های حقیقی در اولین دیدار با ذوق و خوشحالی یکدیگر را در آغوش می‌گیرند. حال چرا این اتفاق نمی‌افتاد؟ این سوال در ذهنش رژه می‌رفت و چشمانش را بارانی می‌کرد.

وانگ ییبو همراه نفسی عمیق چشمانش را بست تا خشمش را خاموش کند؛ با باز کردن چشم‌هایش دوباره نگاهش به ژان افتاد. چیزی نمانده بود که مجدد خشمگین شود اما خودش را کنترل کرد.

با صدایی سرد گفت: «دنبالم بیا»

امگا پشت سرش حرکت می‌کرد که ناگهان وانگ ییبو از حرکت ایستاد و به عقب بازگشت.

وانگ ییبو غر زد: «پشت سرم نیا...همینجا بمون...دو دقیقه بعد بیا»

وانگ ییبو بدون اینکه منتظر جواب او بماند به سمت پله‌های دفتر کارش رفت.امگا بعد از دو دقیقه انتظار از اتاق بیرون رفت. با رسیدن به جایی که پادشاه گفته‌بود آهسته در زد.

«بیا تو»

به آرامی وارد دفتر شد . پادشاه دستور داد تا زانو بزند و امگا بلافاصله اطاعت کرد.البته که نمی‌توانست دستور پادشاه لایکن را نادیده بگیرد، اما مگر او جفتش نبود؟ پس چه نیازی به زانو زدن داشت؟ ذهن پسرآشفته شده‌بود. زانو زد و نگاهش را به پادشاه دوخت.

وانگ ییبو فریادی کشید که روح از تن پسر جدا کرد:

«پایینو نگاه کن...چشمات حالمو بهم میزنن»

چشمات حالمو بهم میزنن»

Oops! Ang larawang ito ay hindi sumusunod sa aming mga alituntunin sa nilalaman. Upang magpatuloy sa pag-publish, subukan itong alisin o mag-upload ng bago.
「Tʜᴇ Lʏᴄᴀɴ Kɪɴɢ·s Oᴍᴇɢᴀ Mᴀᴛᴇ␋ʙᴊʏx」Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon