⋆Cʜᴀᴘᴛᴇʀ ₅

525 129 58
                                    

اگر دوست داشتنت گناه باشد، حاضرم بارها و بارها مرتکب این گناه شوم اما هرگز برای اینکه عاشقم شوی التماس نمی‌کنم.
┈┈┈🥂┈┈┈

پادشاه لایکن در امتداد کتاب‌خانه‌‌‌اش قدم می‌زد. خفگی گریبانش را گرفته بود و هربار که به یاد چشم‌های شیائو جان می‌افتاد احساس بدبختی‌ بیشتری می‌کرد. پس از رسیدن به زمین بازی نگاهش به جان افتاد؛ ترس و اندوه را در چشمانش دید. با این حال پسرک لبخندی محو به روی لب‌هایش داشت.

جان توسط نگهبانان به زندان برده می‌شد نگاهش اما خیره به پادشاهش بود و ییبو معنای آن نگاه را به خوبی می‌فهمید

اوووه! هذه الصورة لا تتبع إرشادات المحتوى الخاصة بنا. لمتابعة النشر، يرجى إزالتها أو تحميل صورة أخرى.

جان توسط نگهبانان به زندان برده می‌شد نگاهش اما خیره به پادشاهش بود و ییبو معنای آن نگاه را به خوبی می‌فهمید. جفتش با زبانِ نگاه التماسش می‌کرد. چشم‌هایش فریاد بی‌گناهی می‌زدند اما پادشاه سکوت کرد و هیچ اقدامی برای رهاییش نکرد. اکنون یاد آن چشم‌ها به جانش افتاده بود و نمی‌گذاشت به انجام امورش بپردازد. توانایی تمرکز نداشت و تمام وسایل اتاق خوابش را نابود کرده بود. بلافاصله پس از اینکه نگهبانان امگا را به سیاه‌چال بردند درد شکنجه‌ها را حس ‌کرد و بابتش بسیار عصبانی بود. 11 ساعت متوالی دردهای وحشتناکی کشیده بود اما به عنوان پادشاه باید هر دردی را تحمل می‌کرد، حتی اگر از عهده‌اش برنیاید.

در کتاب‌خانه به صدا درآمد. بتای سلطنتی هایکوان اطلاعات شیائو جان را برایش آورده بود، انگار همه چیز را از قبل آماده کرده بود. دستی به پیشانی‌اش کشید و خود را جمع و جور کرد:

«بیا تو»

بتای سلطنتی وارد کتاب‌خانه شد و روبه‌روی پادشاه نشست:

«روز بخیر پادشاه. تمام اطلاعات لازم از شیائوجان... »

«نمی‌خوام اسمش رو از دهنت بشنوم»

«می‌فهمم... شما باید خیلی از اون متنفر باشید»

وانگ ییبو بدون گفتن چیزی پرونده‌ی امگا را باز کرد. بتای سلطنتی سرش را پایین انداخت:

«اما پادشاه... اون پسر بدی نیست»

«نمی‌خوام هیچ چیزی درباره‌ی اون بشنوم»

بتا سرش را به نشانه اطاعت تکان داد. چند لحظه بعد با احتیاط رو به پادشاه که با دقت اطلاعات را می‌خواند گفت:

「Tʜᴇ Lʏᴄᴀɴ Kɪɴɢ·s Oᴍᴇɢᴀ Mᴀᴛᴇ␋ʙᴊʏx」حيث تعيش القصص. اكتشف الآن