PART 11

325 47 99
                                    



ساعت مچی توی دستش رو نگاه کرد
میشه گفت چهار دقیقه ای از بوق زدنش می‌گذشت ولی هنوز خبری از جیسو نبود
انگشت هاش رو دونه دونه روی فرمون ماشین کوبید و سعی کرد کمی بیشتر منتظر جیسو بمونه ...
با صدای کوبیده شون به پنجره از افکارش خارج شد .
خانم جانگ بود که با لبخند به تهیونگ نگاه میکرد ،
از ماشین پیاده شد

اصلا به خانم جانگ که درحال حرف زدن بود توجه نمیکرد یعنی دست خودش نبود ، هرکسی اگه یه فرشته پاک و معصوم توی زندگیش داشته باشه و بطور ناگهانی فرشته کوچولوش مجبور به پوشیدن لباس های باز و نمایان بکنه و اعتراض خودش رو نسبت به اون لباس با آروم آروم پایین کشیدن لباس تنش نشون بده
خیلی راحت میتونه فردی مثل کیم تهیونگ رو بطور کامل برای چند لحظه درگیر خودش بکنه


آقای کیم ؟!


با صدای خانم جانگ بخود اومد ، مجبور بود توجهش رو بده به خانم جانگ ....

خانم جانگ ...
ببخشید بابت اینکه حرفتون رو قطع کردم میشه لطفا پالتو من رو واسم بیارید ، عاممم گمان کنم باید هنوز پیش جیسو باشه مگر اینکه خودتون برنداشته باشید؟

بهش حسابی برخورده بود
چطور این پسره گستاخ به خودش این اجازه رو داده بود که حرف خانم جانگ رو قطع بکنه و مثل یک مستخدم بهش دستور بده و اینطور باهاش صحبت بکنه ؟؟
داشت از شدت عصبانیت دندون هاش رو بهم دیگه میکشید و همزمان به تهیونگ تعظیم کوتاهی کردی و چشم کوتاهی گفت و رفت سمت عمارت ....

بعد از رفتن خانم جانگ تهیونگ قدم برداشت سمت جیسو ...
اون دختر هنوز مشغول پایین کشیدن لباس کوتاه تنش بود ، از خنگ بودن جیسو بابت اینکه نمیدونست هرچقدر هم تلاش بکنه این لباس بلندتر نمیشه ولی باز به کارش ادامه میداد ،
خنده ریزی کرد و سرش رو نزدیک صورت جیسو برد
و با لحن کیوت و قشنگی گفت :

نمیخوای بهم سلام کنی دختر کوچولو ؟!

جیسو سرش آوورد بالا و باچشمای درشتش ذول زد توی چشمای تهیونگ ...
لب های کوچیکش رو کمی جمع کرد و گفت :

ببخشید آقای کیم ، راستش من زیاد با این لباس راحت نیستم برای همین درگیر ....

تهیونگ انگشت اشارش رو روی لبهای جیسو گذاشت و گفت :

نیازی به توجیح نیست
فکر میکنی برای چی خانم جانگ رو فرستادم دوباره توی عمارت ؟؟؟
برای اینکه پالتویی که پیش تو امانت بود رو بیاره و تو اون رو تنت کنی تا دیگه اینقدر معذب نباشی ....

خیلی ممنونم آقای کیم ....

اینجوری قبول نیست
تهیونگ انگشت اشارش رو روی گونه سمت راستش گذاشت و گفت :
اینجا ...

جیسو با تعجب به تهیونگ نگاه کرد ...
منظورش رو نفهمیده بود ...

تهیونگ وقتی متوجه این شد که جیسو منظورش رو نفهمیده
سرش رو برد سمت گوش جیسو و گفت :

OrphanageTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang