با انگشت اشارش درحالیکه اون رو خم کرده بود کوبید به در اتاق ...
نگاه کوتاهی به لباس توی دستش انداخت و دوباره به در کوبید و منتظر بود خانم جانگ در اتاق رو باز کنه ...
در باز شد و با دیدن چهره خانم جانگ نفسش برای ثانیه ای توی سینش حبس شد
اون زنک ماسک روی صورتش گذاشته بود و موهاش رو بیگودی پیچ کرده بود
به شدت چهره ترسناکی داشت و در عین حال خنده دار
خانم جانگ با دیدن چهره متعجب جیسو نگاهی خشمگین به جیسو انداخت و گفت :چی میخوای دختره احمق ؟؟؟
چرا مزاحم مدیتیشن من شدی ؟؟؟جیسو درحالیکه آب دهنش رو قورت داد لباس توی دستش رو برد سمت خانم جانگ و گفت:
خانم جانگ ، لباستون رو آووردم
خانم جانگ چنگ انداخت به لباس و اون رو از دست جیسو بیرون کشید و محکم در اتاق رو کوبید بهم
جوریکه برق از سر جیسو پرید ...
جیسو در حالیکه با دست چپش شروع کرد به خاروندن پشت سرش و زیر لب زمزمه میکرد :
پیرزن دیوونه انگاری زده به سرشدرست توی همون حالت بود که صدای کوبیده شدن در یتیم خونه بلند شد ...
تا حالا کسی توی این موقع صبح به این جهنم نمیومد و این واقعا عجیب بود ...
با خودش فکر کرد نکنه آقای کیم باشه ؟؟؟
با فکر کردن در این مورد لبخند شیرینی روی لب هاش نقش بست ...
دستی به لباس و سر و صورتش کشید و با همون لبخند در عمارت رو باز کرد ....زوج تقریبا مسنی رو دید که با حالت چهره خاص و منتظری به کسی که در رو باز کرده بود نگاه میکردن
لبخند روی لب های جیسو خشکید وقتی متوجه شد فرد پشت در تهیونگ نیست ولی سریع خودش رو جمع و جور کرد و تا کمر جلوی اون زوج خم شد و بهشون سلام کرد ...
زنی که اونجا بود از جیسو پرسید :ببخشید ، من مین یونگی رو اینجا میتونم پیدا کنم ؟؟
راستش آدرس اینجا به ما داده شدهجیسو با تردید به اون زوج نگاه میکرد ...
عجیب بود
چون اون زوج هیچ شباهتی با خانواده قبلی یونگی نداشتند
پس چرا با یونگی کار داشتن ؟؟؟
بدون تردید حرف اون خانم رو تایید کرد و گفت :بله مین یونگی اینجا زندگی میکنه
فقط میتونم بپرسم با برادرم چیکار دارید ؟؟؟
اتفاقی افتاده ؟؟؟اون خانم نگاه کوتاهی به همسرش کرد و گفت :
راستش درمورد یک قرداد کوچیک میخوایم باهاش صحبت بکنیم ، اون قرار بود اون قرداد رو امضا بکنه ولی دیشب زد زیر همه برنامه ها ...
میشه لطفا بگی کجا میتونم پیداش کنم ؟؟؟
خواهش میکنم ...جیسو از جلوی در کنار رفت و گفت :
تا قبل از اینکه بیام پایین روی پشت بوم بود ...
فکر کنم هنوزم اونجا باشه ...میشه راهنماییمون کنی دخترم ؟؟؟
بله البته ...
جیسو اون زوج رو برد سمت پشت بوم
به اندازه کافی بابت پله های پوسیده و صدای جیر جیر اون پله های لعنتی خجالت کشیده بود که با در ورودی پشت بوم روبهرو شدن
YOU ARE READING
Orphanage
Fanfictionاین آخرین راه برای درمانته ... بهت اجازه نمیدم این کار رو بخاطر آدم بی مصرفی مثل من بکنی .... هیچوقت بهت اجازه نمیدم حتی برای اینکه سدراهت بشم ، یا اون عوضی رو میکشم یا خودم رو ....