هنوز نمیتونست تعادلش حفظ کنه
لرزش عجیبی سر تا سر بدنش رو فرا گرفته بود
ولی توی این لحظه هیچ چیز و هیچ کسی براش مهم نبود
به زور یکی از پاهاش رو روی پله اولی در ورودی ساختمان یتیمخونه گذاشت
مثل دیوونه ها شده بود
خواست پای دیگش رو روی پله بعدی بزاره که تعادلش رو به کل از دست داد ...
با زمین خوردنش سر زانوش خراش کوچیکی برداشت ...
جیسو با عجله و ترس دوید سمت یونگی و سعی کرد بازوش رو بگیره ولی یونگی با تمام قدرتی که توی وجودش بود دست جیسو رو پس زد و زیر لب گفت :_ بهم دست نزن
جیسو بدون توجه به حرف یونگی دوباره تلاش کرد ولی این بار یونگی دستش رو محکم به قفسه سینه جیسو کوبید و با فریاد گفت :
_ بهت گفتم بهم دست نزن
جیسو با شدت زیادی از یونگی فاصله گرفت در عین حال خیلی سخت خورد زمین ...
جیسو برای اینکه بتونه تعادلش رو حفظ کنه سعی کرد مچ دست راستش رو تکیهگاه قرار بده و وقتی تمام وزنش روی مچ دست بی جونش افتاد
در عجیب و بدی رو توی سر تاسر دستش حس کرد ...
بگذریم که سنگ ریزه های کف زمین هم کف دستش رو حسابی خراش انداخته بودن
ولی براش سوال بود ، چرا یونگی یکدفعهای ایجوری رفتار کرد ؟؟؟
این واقعا عجیب بود ...اشک توی چشماش جمع شده بود
واقعا سخته برای آدم که از آدمایی که ازشون هیچ انتظار رنجوندن رو نداری یکدفعهای از سمتشون رنجونده بشی ...
هین بلند شدن از زمین نگاهش به خانم جانگ افتاد که با لبخند به جیسو نگاه میکرد
اون زن دیوونه اینجور اتفاق ها بود و ازشون لذت میبرد ...سرش رو انداخت پایین و دوید سمت در که خانم جانگ سد راهش شد و مچ دست راست جیسو رو گرفت و همراه خودش کشوندش توی دفترش ...
مچ دست راست جیسو آسیب دیده بود و شدیدا درد میکرد و اون زن هم با تمام قدرت داشت دستش رو فشار میداد ...
هین کشیده شدنش توی دفتر نگاهش سمت یونگی بود که آروم آروم و شمرده شمرده از پله های چوبی و پوسیده اون جهنم داشت بالا میرفت...خانم جانگ محکم تن ظریف جیسو رو پرت کرد رو صندلی و با اون دست های کثیفش شروع کرد به نوازش کردن موهای جیسو ...
برس روی میزش رو برداشت و شروع کرد به شانه کردن موهای جیسو ..._ هیچ فکر نمیکردم یه روزی دختری که ازش بشدت متنفرم منبع درآمد و آزادی من باشه ...
چرا بخوام بهت دروغ بگم ولی باید اغراق کنم که تو واقعا دختر قشنگی هستی ...
اما واقعا اون مردک رو درک نمیکنم که با چه عقلی حاضر شد چنین پولی رو برای تو پرداخت کنه ...خانم جانگ چش شده بود ؟؟؟
چرا داشت موهای جیسو رو شانه میزد و مهم تر از اون ، داشت حرف های قلمبه سلمبه ای میزد ؟؟؟
منظورش از اون مردک کی بود ؟؟؟

VOCÊ ESTÁ LENDO
Orphanage
Fanficاین آخرین راه برای درمانته ... بهت اجازه نمیدم این کار رو بخاطر آدم بی مصرفی مثل من بکنی .... هیچوقت بهت اجازه نمیدم حتی برای اینکه سدراهت بشم ، یا اون عوضی رو میکشم یا خودم رو ....