نفس کم آورده بود و به زور داشت ویلچری که یونگی روی اون نشسته بود رو هدایت میکرد ...
واقعا چه انتظاری میشه از یه دختر چهل و پنج کیلویی داشت که ویلچر شصت کیلویی رو هدایت کنه
یونگی خیلی ریلکس سرش رو تکیه داده بود و چشماش رو بسته بود و توی افکارش اون مردی رو که جیسو ازش حرف میزد رو تصویرسازی میکرد ...ده متری به رسیدن یتیمخونه بود که جیسو دستگیره ویلچر رو ول کرد و با نفس نفس زدن گفت :
اوپا .....
باور کن .... باور کن .... دیگه توان ادامه دادن راه رو ندارم ....
خودتم که کمکی نمیکنی هیچ بلکه ریلکس هم میکنی ....جیسو وقتی دید یونگی چشماش رو بسته با کلافگی بیشتر و حالت جیغ گفت :
اوپاااااا ....
با تعجب چشماش رو باز کرد و گفت :
همه حرفات رو شنیدم خرگوش کوچولوی خنگ ...
دستاش رو روی چرخ های ویلچر گذاشت و سعی کرد خودش رو هدایت کنه و این کار رو هم کرد ....
اوپا....
صبر کن .... نکنه بهت برخورد ....
اوپا چرا اینقدر تند تند داری میری ؟؟؟
اوپا وایسا من میترسم ، اینجا خیلی خلوته ممکنه یکی از پشت منو بدزدها ....یونگی ایستاد و برگشت به جیسو خسته پشت سرش نگاه کرد و با بیحالی گفت :
ایستادم تا برسی بهم ، عجله کن چون منم درست مثل خودت دارم از خستگی میمیرم و نیاز به یک خواب طولانی دارم ....
جیسو دوید سمت ویلچر یونگی و گفت :
هی اوپا ببخشید این رو میگما ولی شخص شخیص شما دو روز بطور کامل خواب تشریف داشتن و یه بدبختی مثل بنده در به در جور کردن پول جراحی قلب جنابعالی ....
خب بگو ببینم تونستی پول این شخص شخیص رو جور کنی یا نه خانم در به در ؟؟؟
بله ....
با خودت چی فکر کردی هان ؟؟؟
من حتی مجبور شدم دوربین یادگاری مادرم رو هم بفروشم آقا ...یونگی زد زیر خنده و گفت :
نکنه دوربینت رو فروختی به خودت ؟!
و با اشاره به دوربین گردن جیسو ادامه داد و گفت :
آخه الان داره تلوتلو میخوره توی گردنت خانم دربهدر خنگ 😂باید بگم که اگه الان داره توی گردنم به قول تو تلو تلو میخوره فقط و فقط بخاطر آقای کیم هست 😌
چی شد ؟؟؟
من نفهمیدم ...وقتی من رفتم دوربین رو به عتیقه فروشی بفروشم آقای کیم من رو اونجا دید و دوباره پول بابتش پرداخت کرده و درست امروز اون رو به عنوان هدیه بهم داد ...
راستش اولین هدیهای زندگیمو امروز از آقای کیم گرفتم ...
چی میشد یکم تو هم مثل آقای کیم جنتلمن بودی ؟؟؟؟نق زدن هاتو بزار کنار و در این جهنم رو باز کن جوریکه اون جادوگر نبینه تا سریع بریم تو و استراحت کنیم ...
عجله کن جیسو ...

YOU ARE READING
Orphanage
Fanfictionاین آخرین راه برای درمانته ... بهت اجازه نمیدم این کار رو بخاطر آدم بی مصرفی مثل من بکنی .... هیچوقت بهت اجازه نمیدم حتی برای اینکه سدراهت بشم ، یا اون عوضی رو میکشم یا خودم رو ....