خانم جانگ ...
میشه لطفاً برای چند لحظه من رو با ایشون تنها بزارید ؟!
.
.
خانم جانگ به نشونه اینکه درخواست تهیونگ رو قبول کرده سرشو تکون داد و درحالی که قدم برمیداشت سمت در ، سرش رو به گوش جیسو نزدیک کرد و زیرلب گفت :
.
.
گستاخی نکن و با احترام با ایشون حرف بزن ، درضمن باید ریز و درشت بحث بینتون رو به من بگی
شیرفهم شد ؟؟
.
.
جیسو با ترس خاصی چشم هاش رو به نشون تایید روی هم فشار داد ...
.
.
بعد بسته شدن در اتاق ، تهیونگ درحالی که دستش توی جیب شلوارش بود قدم برداشت سمت جیسو
تنها صدایی که توی اون اتاق ساکت شنیده میشد صدای قدم برداشتن تهیونگ سمت جیسو بود ....
.
.
مشکلت چیه ؟؟؟
اون پسری که درموردش حرف میزدی با خانم جانگ عام ...اسمش چی بود ؟؟؟؟
.
.
یونگی...
اسم برادرم یونگی آقا
.
.
درسته ، یونگی
مشکل برادرت چیه ؟؟؟
.
.
برادرم مشکل قلبی داره و همیشه با خوردن مشروب و الکل و سیگارکشیدن بیماریش بیشتر اذیتش میکنه
تقریباً چند ماه پیش دکترش بهم گفت باید پیوند قلب بشه
و الان دکترش به من زنگ زد و گفت یه خانواده اهداکننده هست و قصد دارن اعضای بدن پسرشون رو اهدا بکنند ...
و برای اینکار پول زیادی باید بپردازم ...
.
.
من پول جراحی برادرت رو میدم ...
.
.
در....درمورد چی حرف میزنید آقا ...
.
.
من تمام هزینه جراحی برادرت رو پرداخت میکنم
ولی یه شرط خیلی کوچیک داره دختر کوچولو ....
.
.
من قبول میکنم
واقعا ممنونم ازتون
هرکاری .... هرکاری بگید انجام میدم
.
.
هرکاری ؟؟؟
.
.
"جیسو با شنیدن این حرف تهیونگ ترس خاصی به وجودش افتاد ، بیشتر از اون حرف از طرز گفتن و لحن بیان تهیونگ ترسید
اون فرشته که قرار شد جون برادرش رو نجات بده حرفی رو با لحن ترسناکی که کاملا مشخص بود هدف خوبی پشتش نبود بهش گفته بود باعث ترسیدنش میشد ....
مرد جذابی بود ولی درکنار اون زیبایی فریبندش
حس امنیت به جیسو نمیداد ...
یعنی باید بهش اعتماد میکرد ؟؟
آیا حاضر بود برای یونگی دست به هرکاری بزنه ؟؟؟
سرش رو برای اینکه فکر های مزاحم ازش دور بشن تکون ریزی داد و با اکراه به تهیونگ گفت :
.
.
من هرکاری برای برادرم انجام میدم...
.
.
تهیونگ بعد از شنیدن جواب جیسو نیشخند قشنگی زد و از اینکه به هدف توی دلش رسیده بود حس قشنگ داشت ...
.
.
از اونجایی که زیبایی چشم گیر و خاصی داری و مهم تر از اون اندام قشنگی داری ازت میخوام توی جشن آخر سال پارتنر من باشی
و برای اون جشن باید بیای خونه من تا اونجا آماده بشی ...
فقط برای یک ماه میخوام هرجا و هر مکانی رفتم همراه من بیای دختر کوچولو ...
قبول ؟!
.
.
جیسو درحالیکه آخرین قطره های باقی مونده از اشک های روی گونش رو با سر آستینش پاک میکرد با حالت مظلومانه ای سرش رو به نشونه تایید تکون داد و زیرلب از تهیونگ تشکر کرد ....
.
.
لبخند روی لب تهیونگ بزرگ تر شد و رفت سمت در که از اتاق خارج بشه سریع برگشت سمت جیسو و گفت :
.
.
فراموش کردم اسمت رو بپرسم ....
اسمت ...
.
.
جیسو ...
.
.
تهیونگ درحالی که بطور مداوم اسمش رو زمزمه میکرد با غرور خاص و جذابی به جیسو گفت :
.
.
اسم توهم درست مثل برادرت قشنگه دختر کوچولو ....
.
.
چشمک ریزی به جیسو زد و سریع از اتاق خارج شد ...
جیسو میتونست قسم بخوره که چشمک زدن های این مرد باعث میشه برای یه لحظه قلبش از تپیدن بایسته ...
اون واقعا جذاب بود ....
.
.
----------
نامجون درحالی که داشت کمربند ماشین رو میبست زیر چشمی به جیمین نگاه کرد و با حالت سوالی و با لحن آروم و کنجکاوانهای به جیمین گفت:
.
.
چی شده جیمینا ؟!
چرا لبخند ملیح روی صورتت لحظه به لحظه پررنگ تر میشه پسر ؟؟؟ راستشو بگو چه دسته گلی به آب دادی ؟؟؟
.
.
جیمین با شنیدن صدای نامجون به خود اومد و سرش رو به این طرف و اون طرف حرکت داد تا از عالم خیالش خارج بشه و بتونه جواب هیونگش بده ...
.
.
چیزی نیست هیونگ ...
فقط ....
.
.
فقط چی پسر ؟!
.
.
اون دختره که اومد توی اتاق رو دیدی ؟؟؟
.
.
اره ، دیدمش ...
چطور ؟؟؟ برای چی میپرسی ؟؟؟
.
.
بنظرم دختر قشنگی بود ....
.
.
عایییششش جیمینا بس کن پسر ، تو هر دختری رو میبینی همین حرف رو میزنی ، خسته نمیشی از این رفتارت ....
اونم ی دختر عادی بود مثل بقیه دخترا ...
ولی چرا بخوام بهت دروغ بگم ... اره واقعا دختر قشنگی بود ....
.
.
توجه نامجون و جیمین با باز شدن در ماشین به تهیونگ جلب شد ...
تهیونگ هم درست مثل جیمین لبخند قشنگی روی صورتش بود ...
عجیبه ....
تهیونگ خیلی وقته که دیگه نمیخنده و لبخند هم نمیزنه ولی امروز چی شده بود که همه اونا لبخند روی صورتشون بود ....
نامجون با خنده تقریبا بلندی سرش رو سمت تهیونگ چرخوند و گفت :
.
.
هی آقای کیم تو دیگه چرا لبخند میزنی ؟؟؟
ماجرا چیه ؟؟؟
نگو توام بخاطر اون دختر لبخند میزنی ؟؟؟؟
.
.
هیچ جوابی از تهیونگ دریافت نکردن ، انگاری داشت توی دنیا خودش سیر میکرد ...
چشماش به سقف ماشین بود و لحظه به لحظه لبخند روی صورتش پررنگ تر میشد ....
.
.
ته با توام ...
.
.
با ضربه کوچیکی که نامجون به بازو سمت چپش زد به خود اومد و با تعجب از نامجون خواست دوباره حرفش رو تکرار بکنه و درجواب به نامجون گفت :
.
.
راستش در ازای پرداخت پول جراحی قلب برادر اون دختر ازش خواستم توی مهمونی آخر سال پارتنر من بشه ...
و اونم بدون برو برگرد قبول و کرد و گفت من هرکاری برای نجات جون برادرم انجام میدم .... هرکاری ...
.
.
وایسا ببینم .... تو ... تو چیکار کردی ته ؟؟؟
.
.
من از اون دختر خواستم توی جشن آخر سال پارتنرم بشه
مشکلی هست ؟؟؟؟
.
.
ته زده به سرت پسر ؟؟؟
جشن آخر سال جشن تولد جویی هست ، نکنه یادت رفته ؟؟؟
مگه یادت رفته مادرت گفت باید توی اون روز ازش خواستگاری کنی ؟؟؟
وای پسر وای ....
میدونستم حالا یه گند میزنی....
.
.
آروم باش نامجونا ....
من اونقدراهم احمق نیستم ...
بیست و شش سالمه و خیلی خوب بلدم زندگیم رو به سمت راه مناسب حرکت بدم ، پس نگران نباش ...
قرار نیست چیزی خراب بشه ...
.
.
جیمین با حالت عصبی فوحش کوچیکی به تهیونگ داد و گفت :
.
.
کافیه فقط من از یه تکه سنگ خوشم بیاد ...
همون لحظه اون تکه سنگ برای همه جواهر میشه ...
گند بزنن توی این شانس...
.
.
چی شده جیمینا چرا اینقدر غر میزنی ؟؟؟
.
.
غر نزنم ؟؟؟
همین الان داشتم به هیونگ میگفتم از اون دختر خوشم اومد و دوست دارم پارتنرم بشه ، ولی گویا یه آقا متشخص تر و عاقل تر از من رفت و مخ دختره رو زده
واقعا که ... متأسفم برای خودم ....
.
.
نگران نباش جیمین ، من کیم تهیونگ قول میدم که دست روی هر دختری بزاری همون رو برات بیارم ولی هرکسی به غیر از جیسو ...
.
.
جیمین با حالت تعجب رو کرد سمت تهیونگ و گفت :
.
.
صبر کن ببینم ....
جیسو کیه ؟؟؟
تا الان فقط تو با جنی خواهرت و رزی ، جویی نامزدت در رابطه هستی ...
پس .... پس جیسو کیه دیگه ؟؟؟؟
.
.
تهیونگ درحالی که سرش رو به صندلی ماشین تکیه میداد و خنده های بلندی که میکرد ، گفت :
.
.
جیسو اسم همین دختره هست که الان توی یتیمخونه دیدیمش آقای نابغه ....
.
.
YOU ARE READING
Orphanage
Fanfictionاین آخرین راه برای درمانته ... بهت اجازه نمیدم این کار رو بخاطر آدم بی مصرفی مثل من بکنی .... هیچوقت بهت اجازه نمیدم حتی برای اینکه سدراهت بشم ، یا اون عوضی رو میکشم یا خودم رو ....