part 13

474 96 4
                                    

"هنوزم مطمئن نیستم فکر خوبی باشه."
"لی فلیکس، اگه بخوای انقدر به کارات فکر کنی اصلا نمی‌تونی زندگی کنی."
"ممکنه دنبالمون کنن."
"پلیسا همراهمون هستن. چیزیمون نمی‌شه."
"باز هم... ‌"
"نمی‌خوای ببینی جایی که من زندگی کردم چطوری بوده؟"
"معلومه که می‌خوام."
"پس اون لب‌های خوشگلتو روی هم بذار و انقدر حرف‌های منفی نزن باشه؟"
"نگران مینهو ام... ."
"جی‌اون هواشونو داره. مامورای بیشتری هواشونو دارن."
دستشو از روی دنده بلند کرد و انگشت‌هاشو توی انگشت‌های موبلوند فرو برد:
"بعد از اینهمه وقت، مطمئن باش حقته. باشه؟"
لبخند کوچیکی زد و سر تکون داد.
----------------
جیسونگ روی زخمش فوت کرد و برای آخرین بار با انگشت آغشته به پماد، ساق پاش رو ماساژ داد:
"تازه از شر زخمای این چند وقته‌ات خلاص شدی و بی حواسی خودتم زخمیت می‌کنه. این چند وقته جز ناراحتی چیز دیگه‌ای بهم ندادی لی مینهو."
نمی‌خواست انقدر بدجنس باشه، اما اینکه مینهو کوچکترین اهمیتی برای خودش و بدنش قائل نبود باعث میشد تا مرز دیوونگی بره و برگرده. مینهو برعکس همیشه که حاضرجوابی می‌کرد، اینبار سرش رو پایین انداخت:
"متاسفم."
سرش رو بلند کرد و به چهره‌ی گرفته ی پسر نگاه کرد. بلند شد و بعد از پرت کردن پماد توی جعبه‌ی کمک های اولیه، دست موقهوه‌ای رو گرفت و تا اتاق کشوندش. وقتی روی تخت نشوندش، دست به سینه مقابلش ایستاد و به تی شرتش اشاره کرد:
"درش بیار."
مینهو اخم با مزه‌ای کرد:
"هوانگ جیسونگ، درخواستت خیلی یه دفعه‌ای نیست؟"
جیسونگ هنوز توی حالت دفاعی‌اش بود:
"گفتم درش بیار!"
از اونجایی که این چند ماه براش به شدت سخت گذشته بود و جز ناراحت کردنش کار دیگه‌ای براش انجام نداده بود، دستاش رو سر تی‌شرتش گرفت و با یه حرکت از سرش بیرون کشید. نگاه سرشار از کنجکاوی و اشتیاق جیسونگ جاش رو به حیرت داد. جای زخم‌های کوچیک و بزرگ روی بدنش خودنمایی میکردن اما روی سرشونه‌اش، رد بخیه ای از همه بزرگ تر بود که خبر از بخیه‌ی جای اصابت تیر می‌داد. مومشکی سر انگشت‌هاش رو روی جای زخم کشید و با ناراحتی پرسید:
"بخاطر همین اون موقع پسم زدی؟"
مینهو سریع سر بلند کرد:
"نه، من می‌دونستم تو ممکنه احساس نگرانی بکنی یا بترسی و فقط بخاطر خودت... ."
"نگو که همش بخاطر من بوده!"
تلخندی زد:
"اگه بگم همش بخاطر تو بوده دروغ گفتم. ولی بیشتر
بخاطر خودت بود."
-Enhypen, Fever-
اینکه پس از چندین ماه همچین چیزی هنوز تو خاطرش مونده، باعث شد فکر کنه چقدر پسر حس ناراحتی و سرخوردگی پیدا کرده که حالا هم حرفش رو زده. جیسونگ آروم بهش نزدیک شد و روی پاهاش جا خوش کرد. بدن پسر علاوه بر وجود رد زخم های گوناگون، محکم و قوی بود. مومشکی دست‌هاش رو دور گردنش حلقه کرد و از پشت موهاش رو چنگ زد. مینهو کمی گردنش رو به عقب خم کرد تا درد رو کمتر احساس کنه. جیسونگ فاصله اش رو کمتر کرد:
"دیگه حق نداری منو از خودت برونی لی مینهو."
مینهو حتی فراموش کرد در حال درد کشیدنه. فاصله‌اشون رو از بین برد و لب‌های وسوسه انگیزش رو شکار کرد. جیسونگ بدون هیچ شکایتی، چشم‌هاشو بست و بدنش رو به بدن پسر چسبوند. بوسه‌های ملایمشون هر لحظه عمیق‌تر می‌شدن و مینهو فکر می‌کرد تا همین الان هم فرصت زیادی به پسر کوچیکتر داده. جیسونگ فشار بدنش رو روی موقهوه‌ای بیشتر کرد و وقتی به پشت روی تخت افتاد، گره‌ی دست‌هاش محکم‌تر شد و بوسه‌هاش عمیق تر. مینهو دست‌هاش رو دور کمر خوش فرم پسر حلقه کرد و چرخید تا موقعیتشون عوض بشه. حس کردن لب‌های داغ پسر بین لب‌هاش طاقتش رو هر لحظه کمتر می‌کرد و با زمزمه ی جیسونگ بین بوسه هاشون، مکث کرد:
"فکر کنم صبر کردن برای هر دومون بس باشه مینهو."
مینهو بدون حرف دیگه‌ای، گوشه‌ی بلیز پسر رو بالا کشید و وقتی مومشکی سرش رو از روی تخت بلند کرد، بلیز رو از سرش رد کرد و به پوست سفید و نرمش خیره شد‌. نگاهش رو به چشم‌های تیره و شیفته‌ی معشوقش داد:
"آخرین فرصتته که بخوای بزنی زیرش هانا."
جیسونگ به جای جا زدن، دست‌هاش رو دوباره دور گردن مینهو حلقه کرد و با بوسیدن دوباره‌ی لب‌هاش دعوتش رو مهر زد. دست‌های مینهو پوست پسر رو طی کردن و لب‌هاش با بوسه های پر مهر و متوالی، علاقه‌اش رو فریاد میزدن. زبونش رو وارد حفره‌ی دهن پسر کرد و نقطه به نقطه‌اش رو مزه کرد. صدای نفس نفس‌هاشون تنها موسیقی بود که تو اتاق می‌پیچید و طاقتشون رو برای اتفاقای بعدی کمتر می‌کرد ‌. جیسونگ فشار لب‌های مینهو و بوسه‌های مکنده و مالکانه‌اش رو روی لب‌هاش حس می‌کرد. کمی بعد سرش پایین تر رفت و گردنش رو بو کشید و مکش محکم لب‌های خیسش باعث شد دست جیسونگ توی موهاش مشت بشه. سرش رو به تشک فشار داد و نفس بلندی کشید. لی مینهو هنوز حتی شروع هم نکرده بود ولی هر دوشون همین حالا هم پر از اشتیاق و عشق بودن. مینهو پایین تر رفت و لب‌هاش رو روی ترقوه‌ی پسر گذاشت و با بوسیدن استخونش، دلش ضعف رفت. صدای نفس‌های بلند جیسونگ و ناله های آرومش توی اتاق می‌پیچید و طاقتش رو کمتر می‌کرد. موقهوه‌ای کمی پایین تر رفت و نوک سینه‌ی سفت شده و صورتی رنگ پسر رو مکید و زبونش رو دورش چرخوند. انگشتش رو روی دیگری گذاشت و فشار داد. جیسونگ قوس کوچیکی به کمرش داد و ناله‌ای از دهنش فرار کرد. مینهو با شنیدن صدای پسر حظ کرد و لب‌هاش تمام پوست پسر رو بوسه بارون کردن و دستش، شلوارش رو پایین کشید و از تنش بیرون آورد. کمی ازش فاصله گرفت تا بهتر نگاهش کنه. صورتش کمی سرخ شده بود و نفس‌های ممتد و عمیقش قفسه‌ی سینه‌اش رو بالا پایین می‌بردن. جیسونگ بدون اینکه به چشم‌های پسر نگاه کنه، دست‌هاش رو سمت شلوارش برد تا سریع تر مثل خودش بشه و بتونه به شرم یه دفعه ای که سراغش اومده بود غلبه کنه. مینهو به حرف اومد:
"نگو که خجالت می‌کشی نگاهم کنی!"
چیزی نگفت. مینهو چونه‌اش رو گرفت و کمی بالا آورد تا توی چشم‌هاش نگاه کنه. جیسونگ که صبرش تموم شده بود، شلوار پسر رو طرفی پرت کرد و با کلافکی و خشم گفت:
"صبر منو امتحان نکن لی مینهو."
مینهو نیشخندی زد و بین پاهاش رو کمی باز کرد. سرش رو پایین برد و قسمت داخلی رون پسر رو بین دندوناش فشرد و مکید. ملحفه زیر دستای جیسونگ مچاله شد؛ پای آزادش رو دور گردن پسر انداخت و ضربه‌ای به تشک زد. تا وقتی مینهو با لب‌هاش مارک های مالکانه‌ای روی کشاله‌ی رونش نذاشته بود، نمی‌دونست پاهای حساسی داره. چند دقیقه بعد، پسر لوب رو از کشو بیرون آورد و کمی روی دستاش ریخت. باکسر خودش و پسر رو از بدنشون خارج کرد. عضو تحریک شده‌اش پسر رو وادار می‌کرد عجله بکنه. کمی بالاتر اومد و روی پلک‌های پسر رو بوسید. جیسونگ نفس عمیقی کشید که صدای مینهو توی گوشش پیچید:
"هر وقت دردت زیاد شد بهم بگو. بس می‌کنم."
بدون حرفی سر تکون داد. وقتی اولین و دومین انگشت پسر واردش شد، سعی کرد سوزش مختصرش رو تحمل کنه و کمی ملحفه رو فشار داد. کمرش رو کمی قوس داد. مینهو مدتی صبر کرد و انگشت‌هاش توی بدن پسر به حرکت درومدن. نمی‌خواست به چند دقیقه بعد فکر کنه چون تمام صبر و جنتلمن بودنش رو از دست میداد.
انگشت سوم که واردش شد، درد کمی بیشتر شد اما جیسونگ قرار نبود اعتراض کنه. بخاطر همین هم اینهمه منتظر مونده بود و قبل از اینکه حرفش رو بفهمه دهن باز کرد:
"لی مینهو انقدر لفتش نده. داری دیوونه‌ام میکنی."
دست‌هاش رو روی بازوهای منقبض شده ی پسر گذاشت و چنگ زد:
"نظرت چیه بذاری زودتر توی خودم حست کنم؟"
مینهو اول به پسر نگاه کرد و لب‌های خیس پسر رو بوسید و گاز گرفت. انگشت‌هاش رو بیرون آورد و در عوض، عضو متورمش رو روی ورودی پسر تنظیم کرد و با یه حرکت واردش شد. جیسونگ بار دیگه کمرش رو قوس داد و ناله‌ی بلند و کشیده‌ای سر داد. مینهو نفس عمیقی کشید و منتظر موند تا پسر بهش عادت کنه. جیسونگ بهش خیره شد و سر تکون داد. اینکه از خودتش صبر کم‌تری داشت، باعث می‌شد نتونه تحمل کنه. آروم حرکت کرد و دستش رو توی دست پسر قفل کرد‌. سرش رو خم کرد تا با به بازی گرفتن لب‌هاش، حواسش رو پرت کنه. جیسونگ کمرش رو به پایین فشار داد تا لذتی که ضربه‌های پسر ایجاد میکرد رو بهتر حس کنه. دست آزادش رو پشت گردن پسر برد و با سرعت گرفتن ضربه‌های مینهو، به شونه‌اش چنگی زد‌. بدون اینکه بخواد و بتونه روی خودش کنترلی داشته باشه، صدای ناله‌های بین بوسه‌هاشون، توی اتاق می‌پیچید و نمی‌دونست کی اون درد بزرگ کاملا جاش رو به لذت دیوونه کننده و غیر قابل تصوری داده بود. وقتی پسر به نقطه‌ی حساسش ضربه زد، داد زد. پاهاش رو دور کمرش حلقه کرد و با کشیده شدن بدن‌های داغشون روی همدیگه، ناله‌ی بی‌طاقتی سر دادن. مینهو که متوجه شد، ضرباتش رو محکم‌تر به همون نقطه زد و می‌تونست نصف عمرش رو ببخشه تا تنها جیسونگ زندگیش رو تا ابد برای خودش نگه داره. مومشکی که هنوز احساس کافی بودن نداشت، پاهاش رو بالا تر آورد و روی شونه های پسر گذاشت. هر ضربه ای که درونش محکم‌تر زده میشد، باعث می‌شد به اوج نزدیک تر بشه. شونه‌های مینهو رو گرفت و عقب کشیدش. موقهوه‌ای با وجود حال بدش، فکر کرد پسر نمی‌تونه درد رو تحمل کنه و عقب کشید. اما جیسونگ مینهو رو به پشت روی تخت خوابوند. دست‌هاش رو روی سینه‌های عضله‌ای پسر گذاشت و با تمام توانش روی عضو پسر نشست. حرکاتش رو متداوم ادامه داد تا ضربه‌های پر فشار پسر تند تر شه و باعث شد مینهو فریاد بزنه. دست‌هاش رو به باسن پسر رسوند و بهش چنگ زد. با کمک کردن به پسر، به لحظه‌ای رسیده بود که نمی‌خواست تموم شه. مومشکی صورتش رو نزدیک کرد. لب‌هاش رو بین دندوناش گرفت و کشید و مینهو یکی از دست‌هاش به چتری‌های مشکی خیس از عرقش چنگ محکمی زد و دست دیگرش هنوز در حال کمک کردن به حرکت الاکلنگی کمرش روی عضوش بود. لب‌های از هم باز شده و صورت بر افروخته و چشم‌های خمار شده‌اش، زیبا ترین تصویر دنیا بود و باعث شد مو قهوه‌ای با آخرین و محکم‌ترین ضربه‌اش، درون پسر رو گرم کنه و ثانیه ای بعد، جیسونگ با چنگ زدن سینه ی پسر خودش رو روی شکمش خالی کرد.
آروم عضوش رو از ورودی مومشکی بیرون کشید و قبل از اینکه بخواد با خودش فکر کنه الان دقیقا چه اتفاقی افتاد، لمس لب‌های خیس و متورم جیسونگ رو روی رد زخم گلوله‌اش حس کرد و زمزمه اش رو شنید:
"وقتی انقدر عالی هستی نباید انقدر ادا دربیاری لی مینهو."
خنده‌ی خسته‌ای کرد که باعث شد دل موقهوه‌ای براش پر بکشه و به پسر حمایتگرانه ترین آغوش عمرش رو هدیه بده تا بتونه استراحت کنه. از پشت بغلش کرد و توی گوشش زمزمه کرد:
"ممنونم که هان شدی برام هانا."
-----------------
فلیکس توی این چند ساعت فقط نظاره‌گر بود. به قدری شیفته‌ی پسر شده بود که حتی نمی‌خواست با حرف زدن خودش تصویر زیبای هوانگ هیونجین بودن پسر رو خراب کنه. از لحظه‌ای که پشت فرمون نشسته بود، بدون ذره‌ای اعتراض، ساعت‌ها رانندگی کرده بود و برای اینکه موبلوند اذیت نشه و مقابل خانوادش احساس فشار نکنه، توی یکی از بهترین هتل‌های سئول اتاق گرفت تا بتونه راحت باشه. این وجهه‌ی مستقل و حمایتگر پسر براش ستودنی بود. حالا تو اتاق هتل، معذب نشسته بود و به این فکر میکرد که برای دو سه شب هم که شده، قراره تنها باهم بمونن. پدر و مادرش همیشه حریمشون رو رعایت میکردن و توی اتاقشون نمیومدن اما همینکه توی خونه تنها نبودن، باعث میشد به هم نزدیک نشن و به لمس‌ها و بوسه‌های گاه و بی‌گاهشون راضی بشن. سرش رو تکون داد و با دست‌هاش به صورتش زد:
"یونگ‌بوکا به خودت بیا. هنوز نیومده داری فکر این چیزا رو میکنی."
"فکر چیا رو میکنی بونگ‌بوکا!"
هیونجین با لحن کیوتی تکرار کرد و وارد اتاق شد. لب‌هاش رو کشیده بود و حالت صورتش باعث شد فلیکس بخنده. دستاشو توی هم قفل کرد:
"هیچی."
بلند شد تا لباساش رو عوض کنه. هیونجین راهش رو سد کرد و دست‌هاشو دور کمرش انداخت:
"هیچی که نشد جواب."
موبلوند سعی کرد جواب قانعی کننده‌ای بده:
"کلا، به اینکه قراره چیکارا کنیم فکر می‌کردم."
"تا حالا سئول نیومدی؟"
"اومده بودم. ولی نه به قصد گردش."
طبق عادت، چتری بلندش رو پوشت گوشش انداخت:
"نمی‌دونم چرا دوست دارم جایی که توش بزرگ شدم رو نشونت بدم."
"لازم نبود هتل بگیری و انقدر بریز و بپاش کنی."
قبل از اینکه جمله‌اش کاملا ادا بشه، چشم‌هاش از بوسه‌ی عمیق و یه دفعه‌ای پسر درشت شدن. فقط یک بار، اما خیسی لب‌هاش روی لب‌های پسر جا موند:
"اما نمی‌تونستم هر وقت دلم خواست از این کارا باهات بکنم."
چشم‌هاشو چرخوند و سعی کرد لرزش دلش رو مخفی کنه. یقه‌اش رو گرفت:
"هوانگ هیونجینی که تو سئول زندگی میکنه وجهه‌های جذاب زیادی داره."
چشم‌های مومشکی درشت شد:
"تو که هنوز چیزی ندیدی."
"به اندازه‌ی کافی دیدم."
----------------
وقتی از حموم برگشته بود، یه حوله روی موهای بلوند خیسش انداخته بود و توی حوله‌ی لباسیش که تا زانوش میرسید، سمت اتاق رفت و از پنجره های عایق شده نمای کلی شهر رو می‌دید. با صدای هیونجین به سمتش برگشت:
"هنوز یه بارم مدل نشدی."
"چی؟"
"هرچی کشیدم از روی عکسات بوده. باید یه بار مدل زنده‌ام بشی."
"باشه."
مومشکی شقیقه اش رو بوسید:
"عوضش هر طور که من بگم. باشه؟"
خنده‌ای کرد که دندوناش معلوم شد و دل هیونجین ضعف کرد:
"ولی اول بیا بریم بیرون. یکم بگردیم و شب برگردیم."
---------------
"دوست داری کجا بری؟ باید می‌ذاشتی ماشین رو میاوردم."
دست پسر رو گرفت و تاب داد:
"مهم نیست کجا میرم. نمی‌خواستم فقط تو ماشین بشینیم. فقط می‌خوام باهات قدم بزنم."
با صدای گوشیش، نگاهی به صفحه اش انداخت و لحظه ی بعد، وقتی گوشیش رو توی جیب شلوارش فرو برد، دست فلیکس رو محکم‌تر گرفت:
"بدو."
لحظه ی اول دنبال مومشکی کشیده شد و لحظه‌ی بعدی هم قدمش شد. توی کوچه‌های خلوت گانگام، صدای قدم‌های بلندشون پخش میشد. لبخند روی لب موبلوند اومد و دست هیونجین رو محکم تر گرفت. هیچ حسی نمی۶تونست اندازه‌ی تعلق داشتن پسر بهش آرامش بده.
بعد از چند دقیقه دویدن، مقابل عمارت بزرگی ایستادن که کاشی‌های سفید کار شده‌ی ساختمون، نماش رو چند برابر زیباتر نشون میداد.
---------------

{Inception Of a Nightmare, Full}Where stories live. Discover now