ᴅᴀɴɢᴇʀ ꜱᴛᴏʀʏ

75 10 22
                                    

جین: یاااا این ناعادلانس از چهارتای اونور یکیشون کارآگاه پلیسه یکی عضو نیروهای ویژه اون یکی کلا بانی وحشیه گاز میگیره تهیونگم ک از چشماش پاره اید بدبختا میریزه
کوکی: اگه تموم شد باید بگم توی پشمکم عضو نیروهای ویژه ای یونگی رشته ورزشیش تیراندازیه هوسوک شاید قاضی باشه ولی بدتر از یونگی با استعداده و جیمین به شدت سریعه واسه گرفتن پرچم ناراحتی تیمتو عوض میکنما
جین: باشه سکوت میکنم ک منطقی ترع برو بریم
هوسوک: ای ساربان اهسته ران
جین: یه جوری میگی‌انگار شتر های قدیم با موتور توربو دویست تا سرعت میرفتن و خنده شیشع پاک‌کنی بلندی زد.
کوکی:گااااد هلپ بریممممم
بعد از پوشیدن لباسای مخصوص پینت بال و گرفتن اسلحه از مسئولش به سمت موانع رفتن که کوک به هوجون اشاره کرد و گفت
+تو همینجا واسه دفاع از پرچم بمون و نزار نزدیک پرچم بشن تهیونگ تو منو نامجونو کاور کن تا بتونیم نزدیکشون شیم و اوناهم کلا این سمت ب هوجون نرسن نامجون برو سمت چپ تهیونگ اول نامجونو پوشش بوده
با تایید نامجون به تک تک به سمت موانع دویید و با برخورد تیر هوسوک به نزدیک پاش سریعا پشت مانعی شیرجه زد درحین درگیری تیم یونگی با نامجون، کوکی از گوشه سمت راست به سمت پرچم میرفت و تک تک موانعو رد میکرد که به پشت سر هوسوکی رسید که حواسشو به نامجون داده بود تا بزندش و از پشت سلاحشو رو گردنش نشونه رف( از فاصله نزدیک شلیک توی پینت بال ممنوعه)
+هوسوکا پاشو پاشو برو که دیر کردی تا الانم
هوسوک خندید و اسلحشو اورد پایین و گفت: ازت بدم میاد مرتیکه مارموز
کوک: لطف داری
بعد از بیرون رفتن هوسوک تیرای یونگی بود که ب سمت نامجون و کوک نشونه میرفت که نامجون اشاره ای به کوک کرد و کوک خندید
+نامی به خاطر جان فشانیت قطعا ازت تقدیر فراوان میشه
نامجون سعی کردص خودشو با سرعت اروم تری به مانع بعدی برسونه که تیر یونگی به کمرش خورد و سبزش کرد
درحینی که یونگی سعی داشت نامجونو بزنه و موفقم شد کوک به سرعت شیرجه ای زد پشت مانعی موازی یونگی و تیرش پای یونگیو نارنجی کرد
یونگی: یااااا شمادوتا دست به یکی کرده بودیدددددد

با بیرون رفتن یونگی کوک خندید که دوتا دندون خرگوشیش رو ب نمایش گذاشت و چینی به بینیش داد که در همین حین جین از پشت سرش گفت
@جونگ کوکا پاشو که باید بری بیرون
_هنوز نه جین هنوز نه
این صدای تهیونگ بود که از چند متر اونور تر ب گوش رسید و تا جین بخواد کاری کنه شکمش با گلوله تهیونگ ب رنگ نارنجی دراومد
+تهیونگا واقعا خوشحالم که به حرفم گوش ندادی و عقب نموندی
_همیشه که نباید حرف تو باشه لیتل گاد وقتی دیدم سه تاشون رفتن پاشدم اومدم جلو
اخرین نفری که از تیم یونگی مونده بود جیمین بود که غافل از درگیری پسرا سریعا به سمت پرچم تیم کوک داشت میرفت که با شیرجه زدن پشت مانعی حضور کسیو کنارش احساس کرد با چرخوندن صورتش با هوجون فیس تو فیس شد که داشت با نیش باز نگاهش میکرد.
هوجون: شماره بدم پاره کنی؟ بودی حالا پیش ما بیشتر بیا
با صدای هوجون تهیونگ و کوک سریعا ب عقب دوییدن و با قیافه پوکر جیمین مواجه شدن و زدن زیر خنده
هوجون: یااااا جونگ کوکاااااا تو منو هرسری میزاری اون پشت دنبال نخود سیاه مگس بکشم نمیخواممم
تهیونگ و کوک خندیدن و کوک گفت:
+باشه باشع کمتر غربزن دفعه بعد من عقب میمونم تو و نامجون برید جلو
بعد از تموم شدن بازی دسته جمعی به سمت موتوراشون رفتن و بعد از گذاشتن کلاه کاسکتاشون تهیونگ دستاشو دور کمر کوک حلقه کرد و تقریبا داخل بغلش کشیدش
هوجون: موتور منم خالیه تهیونگا با من نمیای؟
یونگی: قصد جونتو کردی؟
صدای خنده همه بلند شد که کوک شیشه کلاهشو بالا داد و رو به هوجون گفت:
+دراینده اگه مخ زن نداشتتو زدم نگی چرا
که تهیونگ ضربه ی ارومی به شکم کوک زد و گفت
_حرفای جدید میشنوم جئون
+غلط کردم اصن هوجون غلط میکنه زن بگیره من بخوام مخشو بزنم
هوجون: یاااااا خرگوش وحشی چیکار زن من داری من جوونم ارزو دارم ۶ تا بچه میخوام تو جلوی خودتو بگیر مخ نزنی
جیمین: کارخانه جوجه کشی هوجون صفدر زاده (دوس دارم سم بنویسم حتی به غلط کی به کیه) و برادران به جز اون بانی وحشیه و یونگی بی اعصابه اصن هیجکدومتون نمیخواد شریک شید باهام
هوسوک: ۶ تااااا؟ قبل اینکه ۶ تا بچه بزاری تو دامن زنت یا از خونه پرتت میکنه بیرون یا اونی که حامله میشه ۵تای دیگه رو قطعا تویی
با این حرف هوسوک همه زدن زیر خنده که نامجون رو به جمع گفت: گایز بریم پاتوق؟
که همه تایید کردن و چیزی نگذشته بود که صدای استارت موتورای اسپرت و کلاسیکشون شنیده شد
و کوک هم شیشه کلاهشو پایین کشید و رو به ته گفت:
+محکم بشین بیب قراره کلی خوش بگذره
بعد گفتن این حرف با شمارش نامجون مسابقه ی سرعتی بین این قوم یاجوج و ماجوج شروع شد
به دل اتوبان زدن و یکی از یکی دیگه سبقت میگرفتن که کوک خندید و زیر لب زمزمه کرد
+ مونده تا به من برسید
با زیاد کردن سرعتش از بین یونگی و جیمین سبقت گرفت و خودشو پشت سر نامجون و جین که اول و دوم بودن رسوند و سعی داشت که جینو پشت سرش بزاره سرپیج جین سرعتشو کم کرد و کوک با استفاده از همین فرصت دوم شد و جینو رد کرد حالا فقط نامجونی مونده بود که انگار خیلی روی بردش اسرار داشت ...
غافل از تموم این ماجراها تهیونگی بود که با لبخند به شادی کوک و هیجانش نگاه میکرد و دوست داشت برای همیشه توی این لحظه باهاش زندگی کنه و شاهد خنده های قشنگش باشه
کوک خودشو به نامجون که اخرای خط بود رسوند و این بار باهمدیگه از خط اتوبان که به ظاهر خط پایانشون بود عبور کردن و سرعتشونو کاهش دادن و وایستادن
بعد از مدت کمی پسرا هم رسیدن
جین: مسابقه امشب دوتا برنده داشت
نامجون: یاااا جونگ کوکاااا نمیبینی سرنشین داری انقدر سریع میای اگه به تهیونگ اسیب میرسید چییییی
با این حرف نامجون کوک نگران و بدون فکر به سمت تهیونگ چرخید و پرسید ته خوبی ؟ چیزیت شد؟ معذر...
ته با صدای بلند خندید و رو به نامجون گفت : یااااچون حرصت گرفته که تنها برنده نبودی نباید کوکی منو اذیت کنی که با حرف تهیونگ کوک حرصی ب نامجون زل زد که نامی با شیطنت و خنده دستاشو بالا اورد و گفت: مدیونی فک کنی قصدم اذیت کردنت بود حس میکنم میخوای با مشت بزنی تو صورتم
+قطعا درست فک کردی منتها حیف که هیونگ بودنت دستوپامو بسته
جین: خداروشکر یه جا سنمون به دردمون خورد
هوسوک در این فاصله از موتورش پیاده شد و به سمت دکه ی کورن داگ فروشی که اونور خیابون بود رفت پسرا هم پشت دوتا میز پلاستیکی که رو به روی دکه بود رفتن و صمیمانه نشستن تا همگی جا بشن
تهیونگی که بغل کوک نشسته بود و تقریبا کوکو درآغوش گرفته بود رو به کوک گفت:
_پاتوقتون اینجاست کوکا؟
+اره بیب این اجوما به خاطر پرت بودن مغازش و پل هوایی جدید مشتریای زیادی نداره پس ما تقریبا هرشب به اینجا میایم و ازش خرید میکنیم
جیمین: تازه کورن داگاش حرف نداره خیلی خوشمزس
+درسته باید امتحان کنی حتما
هوسوک با ۱۶ تا کورن داگ و دست پر به سمت پسرا برگشت و سینیای پلاستیکی رو به سمتشون هل داد و هرکدوم یه دونه برداشتن و با مسخره بازی شروع به خوردن غذاشون کرد
بعد از چنددقیقه تهیونگ متوجه سسی که بغل لب کوک مونده بود شد و با انگشتش اروم سس رو از رو صورت کوک تمیز کرد
هوسوک: واااااه شما خیلی به همدیگه میاید ولی تهیونگا نباید با دستت پاک میکردی تمام موارد لازم برای ساخت یه دراما بود باید با لبات پاکش میکردی
با حرف هوسوک همه خندیدن که کوک گفت:
+هنوزم دیرنشده هوسوکا اصلا نگران نباش
و با دستش مقدار کمی سس رو نزدیک لبای تهیونگ زد
تهیونگ با چشمای متعجب به کوکی زل زده بود که به سمتش اومد و بوسه ی عمیقی رو از لباش گرفت و بعد چندثانیه جدا شد
پسرا همه با خنده شروع به سروصدا کردن که یونگی گفت: دیدن یه تیرانوسوروس زنده(دایناسور شکارچی و بزرگ)توی باغ وحش قطعا برام منطقی تر و قابل هضم تر از دیدن بوسه ی عاشقانه ی کوک بداخلاق و سینگل ابدی بود
نامجون:یکی از چیزایی که از قلب یه انسان قدرتمندتره عشقیه که یه قلب شکسته رو التیام داده حتی قلب سنگی و سرد جونگ کوکم از این قاعده مستثنا نیست
هوجون: هیونگ انقد سنگین حرف نزن مهره های کمرمو خورد کردی لنتی
با حرف هوجون همه خندیدن و به کلکلای بی پایانشون
ادامه دادن
****
بعد از برگشتن خونه و عوض کردن لباساشون به سمت تخت خونه رفتن و دراز کشیدن
+امروز چطور بود تهیونگا؟دوست داری بعدا بازم با پسرا وقت بگذرونیم؟
_معلومه بیب خیلی گذشت روز قشنگی داشتیم ممنونم ازت.. حالا میفهمم انسان بودن اونقدام بد نیست
+معلومه که نیست البته تا وقتی توی دریای غم گم نشی.. من‌گم شده بودم تهیونگا خیلی وقت بود که گم شده بودم و حتی خودمم‌گم کرده بودم.. خسته و ناامید فقط به اینده ای چشم دوخته بودم که ازش میترسیدم و دوست نداشتم هیچ وقت برسه تا اینکه توی اون تاریکی نوریو دیدم که باعث شد خودمو پیداکنم و سرپا بشم .. تهیونگا تو تیکه های این مردشکسته رو به قیمت بریده شدن بال هات به هم پیوند و دادی قلبشو که جای خالیشو تو سینش احساس میکرد دوباره به تپش دراوردی....
_بال هام؟ دربرابر وجود تو تمام زندگیمو حاضرم فدا کنم جونگ کوکا من قلبی توی سینم ندارم چون قلب من توی سینه ی تو میتپه
کوک با لبخند سرشو رو سینه ی تهیونگ گذاشت و تهیونگم دستشو دور کمر باریکش حلقه کرد... با لبخند و لذت به صدای قلب فرشتش گوش میداد که ضربانش بلند و منظم بود ... کم کم دنیای خواب هردوی اون هارو به آغوشش کشید
**
دستاش بسته شده بود و برای نجات خودش از توی دریا داشت دستوپا میزد هرچی سعی میکرد خودشو به سطح اب برسونه نمیشد چون عمق اب خیلی زیاد بود
نگاهش کمی اونورتر که چهره ی اشناترین غریبه ی زندگیشو دید
_ک..کوووووووک
کوک بی جون و بی حال توی اب داشت غرق میشد و هیچ تلاشی برای نجات خودش نمیکرد
_کووووک ... لطفااااا منو ببین شناکن خواهش میکنم کوووووووک
با صدای فریاداش کوک نگاهشو بهش داد و لبخند دردناکی زد... خونی که از کوک میرفت اب اطرافشو به رنگ قرمز دراورده بود ...
با دستای بسته سعی کرد خودشو به عشقش برسونه تا بتونه نجاتش بده اما به ناگهان دستی از زیر خاک پاشو گرفته بود نمیزاشت تکون بخوره...
با دستای بسته نگاهش بین دستی که قصد خورد کردن پاهاشو داشت و فشار بی نهایتیو به پاش وارد میکرد و عشقش که داشت جلوی چشماش با درد جون میداد چرخید نفسی برای خودشم نمونده بود و داشت خفه میشد
چشماش از درد و نبود اکسیژن داشت رو به خاموشی میرفت اون نباید تسلیم میشد خدای کوچیکش بهش احتیاج داشت..
بریده بریده زمزمه کرد:
_ک..کو...ک ..ن..نه..
نمیخواست.. نمیتونست شاهد این صحنه باشه درد توی سینش قبل این شرایط جونشو میگرفت
با تموم انرژی که براش مونده بود فریاد زد
_کوووووووک نهههههههههههههه
با تکون خوردنای شدید از خواب پرید تهیونگ نگران و وحشت زده به صورت عرق کرده و چشمای خیس تهیونگ خیره شده بود
+اروم باش خواب دیدی تهیونگا من همینجام ببین همینجام من خوبم .. نترس من باهاتم ازت محافظت میکنم
بدون وقفه کوک رو به اغوشش کشید و صدای هق هق و گریشو توی گردن کوک مخفی کرد... این میزان از درد برای یه قلب خسته زیادی بود نبود؟
همون لحظه بعد از شنیدن صدای نحسش عصبانی فریاد کشید عوضییییی از جونمون چی میخوای کم برات گذاشتم که حتی رو زمینم ولم نمیکنییی
کوک با تعجب به تهیونگی نگاه کرد که با چشمای ابی کع ازهمیشه بیشتر میدرخشیدن بدنی سرد به نقطه نامعلومی خیره شده بود...
دیدن این حالات تهیونگ کوک رو بع شدت نگران میکرد و میترسوند..
چندباری اسم تهیونگو صدا زد اما هیچ جوابی نگرفت انگار اون توی یه دنیای دیگه بود...
برای بار اخر اسمشو با قطره اشکی که از چشماش چکید فریاد زد
+تهیوووونگگگگگگگ برگرررررد
با صدای کوک چشمای کوک دوباره به رنگ مشکی قهوه ای خودش برگشت و به کوک خیره شد
_کوک.. خوبی؟
+من خوبم فقط بگو چیشده میدونم که اتفاق بدی افتاده..
تهیونگ چندلحظه ای سکوت کرد و گفت باشه پاشو بریم توی هال تا برات تعریف کنم چیشده اما همین که از روی تخت بلند شد با درد پاش محکم به زمین خورد..
کوک سریعا برقارو روشن کرد و به سمت تهیونگ دوید و کنارش زانوزد
تهیونگ با اخم پاچه ی شلوارشو کمی بالا کشید که با کبودی بزرگی که شباهت زیادی به رد دست داشت خیره شد...
+ت..تهیونگ این دیگه .. این دیگه چیه؟؟؟
_یه اخطار قبلی ... شایدهم اخطار اخر...
+اخطار برای چی؟
_برای اینکه از تو و عشقت دور بشم و دست بکشم.. اما چیزی که اونا نمیدونن اینه که از عشق واقعی هرچقدر هم زمان بگذره و دور باشی قوی تر میشه اما از بین نمیره...
+تو با کی داشتی دعوا میکردی؟
_ته شین...

خب اینمممم از پارتتتتت به‌امید خدا بقیشو فردا ادامه میدم براتون🥺🖤💜 برای بار شیشم یا هفتم ندانم

Rất tiếc! Hình ảnh này không tuân theo hướng dẫn nội dung. Để tiếp tục đăng tải, vui lòng xóa hoặc tải lên một hình ảnh khác.

خب اینمممم از پارتتتتت به‌امید خدا بقیشو فردا ادامه میدم براتون🥺🖤💜 برای بار شیشم یا هفتم ندانم

ووووووووت و کامنت و لنگ‌کفش پرت کنید خیلی ممنان😂😂💙

The outcastNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ