با پذیرفتن کوک زن سری تکون داد و گفت:
#یک ساعت وقت داری برای مبارزه آماده بشی.. تهیونگ کمکتمیکنه... شاید فککنی بی رحمم.. اما برات آرزوی موفقیت میکنم و مطمئن باش اگر ببازی به خاطر گرفتن جون پسرم خودم میکشمت. مراقب تهیونگم باش
بعد هم همراه افراد گارد از اونجا رفتن و سالن خالی شد..
کوک چرخید سمت تهیونگ و با خنده پرسید:
+ مادر داری تو.. مگه فرشته هام پدر مادر دارن تهیونگ؟
تهیونگم خندید و گفت :
_ اون جوری که فک میکنینیست.. یه گروه از فرشته ها هستن که با فرشته های معمولی تفاوت هایی دارن.. اون دست از فرشته هارو تاجدار صدا میزنن
فرق اونا با بقیه فرشته ها همین تاج رو سرشونه اخرین طبقه ی فرشته ها... منم یه تاجدارم به واسطه همین بعد از رانده شدنم و بریدن بال هام هنوزم یه سری از قدرتامو داشتم... تاجدار ها مقدر شده ان
اصولا بخوای حساب کنی اون زن منو نزاییده اما مسئولیت اموزش من با اون بوده و زمان های خیلی زیادی رو باهم گذروندیم یه جورایی مربیمه.. و خب من اونو مادر صدا میزنم و اونم منو پسر خودش میدونست... قبل از تبعید شدنم..کوک لبخندی زد و دستی به موهای ته کشید و نوازشش کرد
+ مطمئن باش اون هنوزم دوستت داره..
◇○◇○◇
بعد از چنددقیقه فردی از افراد گارد یه سری وسیله به تهیونگ داد و رفت..
کوکنگاهی به دستای ته انداخت و سوالی نگاهش کرد
_ وسایل مورد نیاز برای مبارزس زرهی شبیه افراد زره گارد و یه سری وسیله برای جنگیدن
به سمت کوک رفت و مقابلش وایستاد و زره رو روی شونه ها و تنشگذاشت.. دستاشو از دوطرفش رد کرد و پشت کمر کوک برد و شروع به بستن بندای زره کرد.
نفسای گرم کوکروی صورتش پخش میشد و باعث میشد کمی خجالت بکشه.. سنگینی نگاهشو روی صورتش حس میکرد.. بعد بستن زره خواست از کوک دور بشه که دستای کوک دورش حلقه شدن و اونو توی آغوشش کشید+بمون..
با صدای بم و گرفته کوک تکونی نخورد و اونممتقابلا کوکو با وجود اون زره بزرگ محکم در آغوش کشید و بوسه های پرحرارتی روی سیبک گلو و گردن کوک نشوند
کوک با تموم وجود عطر تهیونگو توی ریه هاش میکشید انگار هوای مورد نیازش برای زنده بودن بود... سرشو توی موهای ابریشمی ته فرو کرد و چشماشو بست ...
+فرشته ی من... میخوام اینو بدونی.. مهم نیست چه اتفاقی برام بیفته.. قلب من همیشه خونه ی تو و روح من متعلق به توعه.. روح سیاهمو با وجود سفیدت روشن و پر از نور کردی... مثل کسی که توی سرما و بوران و کولاک مونده توی تاریکیداشتم یخ میزدم و از بین میرفتم... اما تو اومدی شدی گرمای زندگی و قلبم.. روحمو نوازش کردی و بهم امیدی برای ادامه دادن به اینزندگی فلاکت بار دادی و خودت.. تبدیل شدی به تموم زندگیم.. من از دوست داشتنت دست نمیکشم.. تو خیلی چیزا رو فدای عشقت نسبت به من کردی و حالا نوبت منه که به تو و تموم کائنات ثابت کنم که عاشقتم و لیاقت محبت تورو دارم.. بهت قول میدم ازت محافظت...
حرف کوک تموم نشده بود که لبای گرم تهیونگ روی لباش نشست و با ارامش و عشق لباشو به بازی گرفت.. با لبخند کم رنگی لب بالای تهیونگو توی دهنش کشید و مک های ریزی بهش میزد.. نفسای گرم تهیونگ روی صورت و لباش خالی میشدن و حس خوبی بهش میدادن.. زبونشو وارد دهن نیمه باز تهیونگ کرد و جای جای دهن فرشتشو چشید و بوسید.. جوری پر از حرارت و عشق همو میبوسیدن که انگار این آخرین بوسه اس... کی میدونه آینده چی براشون رقم زده..
برای نفس گرفتن مجبور شد از کوک جدا بشه و نفس عمیقی کشید.. نمیخواست و نمیتونست دور بشه از خدایی که تازگیا حاضر بود برای همیشه پرستشش کنه.. لحظه به لحظه ی باقی مونده عمرشواین بار کوک بوسه ی نرمی روی لباش نشوند و بوسه هاشو تا گردن تهیونگ کشید.. لاله گوششو بوسید و توی دهنشکشید و مک ریزی بهش زد.. به سمت گردنش رفت و مارک پررنگی روی گردن تهیونگ جا گذاشت . انگار میخواست به همه مالکیتشو روی زیباترین فرشته ی دادگاه نشون بده و قدرت نمایی کنه
گرم و ملایم زیر گوش تهیونگ پچ پچ کرد و گفت:
+تا اخرین ثانیه عمرم عاشقت میمونم... یه زندگی برای دوست داشتنت کمه.. حتی تو زندگی بعدیمم پیدات میکنم... عاشقت میشم و عاشقت میمونم
تهیونگ خندید و محکمتر از همیشه توی آغوش کوک فرو رفت .
بعد از چندین ثانیه جدا شد و با جدیت شروع به صحبت کرد
_ کوک.. مادرم یه مبارزو خیلی قبول داره و اونم مرلینه.. بهترین مبارز گارده و شکست دادنش غیرممکنه... اما همه یه نقطه ضعف دارن.. حتی مرلین شکست ناپذیر
بال هاش نقطه ضعف اونن به بال هاش و ناحیه ای از کمرش که نزدیک بال هاشه ضربه بزن◇○◇○◇○◇
همه دور دایره جمع شده بودن.. دایره ای که نقش رینگ رو برای اونا داشت .. افراد گارد با نیزه هاشون روی زمین میکوبیدن و سپرهاشونو دور تا دور دستشونگرفته بودن که مثل دیواره ای برای اون دایره بود.. جونگ کوک وارد زمین شد و هیاهو بالا گرفته بود.. خنجری به کمرش بسته بود و سلاح دیگه ای طلب نکرده بود.. اون یه بوکسور بود و با دست خالی همتکنیک های خودشو داشت یکی از افراد گارد رو به روی کوک وایستاد.. اون رسما یه هیولا بود.. مردی درشت هیکل و قوی نشون میداد ؛ جونگ کوک نگاهی بهش انداخت و پرسید:
+ مرلین شکست ناپذیر تویی؟
& اره منم... میبینم آوازه ی قدرتم بهت رسیده و تو کی هستی؟ یه انسان فانی که قراره به دست من به قتل برسه
جونگ کوک قهقه ای از ته دل زد که باعث شد اخمای مرلینتوی هم گره بخوره
+زیادی خوش خیالی.. فک کردی چون یه انسانم و تو یه هیولای فرشته نما قراره یهو معجزه کنی؟ حتی تو تصورتم نمیگنجه که من کیام مرلین و شماها دقیقا دست گذاشتید روی تنها چیزی که توی تموماین دنیای بی ارزش واسم ارزشمنده .. هرکس سمتش بیاد خودم از بین میبرمش حتی اگه اون شخص تو باشی
سکوت همه جارو فرا گرفت و هیاهو با ورود زنی که کوک به اسم مادر تهیونگ میشناختش از بین رفت.
کنار اونزن تهیونگ وایستاده بود و با چشم هایی امیدوار به زمین مبارزه زل و صورت جونگکوک زل زده
بود.. با اشاره ی زن مبارزه بین مرلین و کوک شروع شد____________===========______________
به نظرتون قراره چه اتفاقیبیفته؟ کی برندس؟
همچنان با پرتاب ووت و لنگه کفش توی کامنتا خوشحالمکنید💜

ESTÁS LEYENDO
The outcast
Fantasíaرانده شده [تکمیل] ژانر: درام، طنز، فانتزی ، هپی اند، اکشن شیپ: تهکوک خلاصه: تهیونگ فرشته ی مرگی که به خاطر عشق بی حد و مرزش نسبت به جونگ کوک بوکسور از بهشت رونده میشه و بال هاشو از دست میده.. چی میشه اگه عاشقانه های این دو ، صحنه قدرت نمایی بین عشق...