دلم نیومد ادامشو نزارم عاقا بیاید گذاشتم😂💜خب بریمادامهداستااااااان
+تو با کی داشتی دعوا میکردی؟
_ته شین... اون فقط یه چیزو با یه خنده احمقانه زمزمه میکرد...این خیلی جذابه ببینی شیطان ها دارن گریه میکنن وقتی که فرشته ها میخوان از پشت بهت خنجر بزنن، از این تناقض خوشم میاد... اون داشت از نیروهاش استفاده میکرد...
+چندبار؟ چندبار دیگه باید با مشت و لگد بزنمش تا صدای سگ بده و جونش دربیاد تا دست از سرت برداره اون عوضی این بلارو سرپات اورده نه؟ خودم میکشمش ..
_کوک پای من تقصیر اون نیس.. اون فقط مسئول رسوندن پیغام بود مشکل خیلی بزرگ تر از اون ته شین احمقه..این بار جون تو درخطره و من ممکنه نتونم هیچکاری برای نجات دادنت بکنم....
+نگو... نگو میخوای ترکم کنی.. تو نباشی من فرقی با یه ادم مرده ندارم پس فرقی برام نمیکنه حتی اگه به خاطر عشقی که بینمونه بمیرم... نگو که میخوای با دستای خودت توی اون دریای غم لنتی غرقم کنی و جون دادنمو تماشا کنی... نگو تهیونگ
با قرار گرفتن لبای تهیونگ روی لباش سکوت بین خلوتشون جاری شد.. تهیونگ خدای کوچیکشو با تموم وجود میبوسید...با عشق بوسید.. با درد بوسید.. با اشک بوسید و در اخر توی جدال نا برابر عقل و قلب ، عقل طلب نفسی رو کرد که رو به پایان بود.
به ارومی از کوک جدا شد و پیشونیشو به پیشونی کوک چسبوند و زمزمه کرد
_قرار نیست این بار هم شاهد غرق شدنت توی اون دریای لنتی باشم.. این بار این بازی قراره بازی من باشه
بعضی وقتها باید یه کار غیر قابل بخشش بکنی، فقط به خاطر اینکه بتونی به زندگی ادامه بدی ؛ تموم زندگی من عشق توعه و من قراره به زندگیم ادامه بدم.. اگه اونا منو شیطان خطاب میکنن.. پس بزار نشونشون بدم فرشته ی مرگی که از مرگ برگشته میتونه چجور شیطانی باشه...با کمک کوک رفتن توی هال و کپرس یخی رو روی پای تهیونگگذاشت و پایین پاش نشست و کمی جایی که ضربه دیده بود ماساژ داد و تمام مدت تهیونگ با لبخند زل زده بود به صورت نگران و اخمای درهم کوک که سرشو بالا اورد و لبخند کمرنگی به صورت تهیونگ زد و گفت:
+تهیونگا چه قدرتی از قدرتای فرشته بودنت برات مونده؟
_فقط بال هامو ندارم و کمی از قدرتمو از دست دادم اما بقیه مواردو دارم
+و بقیه موارد شامل چیه؟
_بزار نشونت بدم
تهیونگ اروم بلند شد و یه قدم عقب رفت چشماشو اروم بست و وقتی باز کرد چشماش دوباره ب رنگ ابی دراومده بود اروم دستشو از بالای سرش تا روی پیشونیش کشید که سربند نقره ای فلزی روی پیشونی و بین موهای بهم ریختش ظاهر شد به ارومی دستشو به سمت کمرش برد که شمشیر نقره ای طلایی با طرح های به شدت زیبا توی دستاش ظاهر شد
کوک که هنوز باورش نشده بود با چمشای درشت شده به تهیونگی زل زده بود که در باابهت و شکوه ترین حالت ممکن جلوش وایستاده بود و بیشتر شبیه یه رویای قشنگ بود تا یه واقعیت
+ت.. تهیونگ... این دیگه..
_بیب اروم باش توقع چیزی به غیر از این داشتی؟
+این زیادی شوکه کننده بود
_حق داری ... طبیعی نیس یه مرد گنده با یه سربند و شمشیر و چشمای درخشان جادویی جلوت وایسته بهرحال درکت میکنم
بعد اینکه کوک از شوک دراومد و تهیونگ ب حالت عادیش برگشت هردوشون کنار هم روی مبل نشستن تا دنبال راه حلی برای مشکلات پیش اومده باشن.
+ته... اگه اول ما بهشون حمله کنیم چی؟
_منظورت چیه؟
+اونا توقع هرجیزیو دارن جز اینکه کسی که اونا تهدیدش کردن و ضعیف میدوننش بهشون حمله کنه
میدونی توی رزمی یه چیزیو خوب یاد گرفتم یکی از بهترین روش های مبارزه اینه سریع باش و اولین ضربه رو با قدرت بزن اونقدر قوی که اولین ضربت آخرینش بشه اونوقته که میتونی برنده باشی بدون دردسر و حاشیه..
_این منطقیه اما نه وقتی که دشمنت ازت قوی تر باشه شاید هنوز قوی باشم اما اونقدی نیس که بتونم با عالم دربیفتم ما تنهاییم...
+اوه معلومه که نیستیم
_منظورت چیه؟
+اون اکیپی که امشب دیدی فککردی فقط یه مشت کله خر موتور سوار خوش گذرونن؟ محض رضای فاک معلومه که نه ما جونمونو برای هم میزاریم اگه اونا قدرت خودشونو دارن ما هم قدرت خودمونو داریم که شامل یه بوکسور که خودم باشم یه قاضی دوتا نیروی ویژه یه کارآگاه پلیس یه تیرانداز و یه قهرمان دو میدانیه
_کوک چطور میخوای واسشون توضیح بدی دقیقا من کی ام؟
+وات د هل ؟ لنتی فقط یه بار اون شمشیر فاکیتو جلوشون بکشی بیرون کافیه چرا فک کردی نیازی ب توضیح دارم؟
_اوکی.. اوکی پس امشب دور هم خونه خودت جمعشون کن تا یه نقشه بکشیم و بهشون نشون بدم من کی ام..
+حلش میکنم بیب
***
(ساعت ۶ عصر_خونه کوک)
با صدای زنگ به طرف در حرکت کرد و بازش کرد و چهره خندون ۶ تا پسر توی چارچوب در نمایان شد
با سروصدای فراوون وارد خونه شدن و بعد کلی توسروکله ی هم زدن یه جا نشستن که یونگی رو به کوک گفت:
=خداشاهده یه وقت چیزی تعارف نکنیا سیر سیرم جون تو مدیونی فک کنی باید یه چی واسه لمبوندن بیاری جون داداش
+خدا سوسکت نکنه دودقیقه دندون روجیگر بزار کار مهمی باهاتون دارم ک دعوتتون کردم اینجا جدی باشید یه مشکلی هس که ب کمک همتون واسه ی حلش نیاز دارم
نامجون اخماشو توهم کشید و چشمای جدی درحالی که به کوک و تهیونگ نگاه میکرد اروم پرسید :
~چیشده کوک؟ توضیح بده میدونی که پشتتو خالی نمیکنیم
ته: من باید یه چیزی نشونتون بدم بچه ها
همه به سمت تهیونگچرخیدن و نگاهشونو کامل به اون دادن که چشماشو بست و دوباره سر بند و شمشیرشو ظاهر کرد
با دیدناینصحنه آدامس توی دهن جیمین توی گلوش پرید و به سرفه افتاد و بقیه فقط شوکه به تهیونگ نگاه میکردن که جین به حرفاومد
×گایز من یادم نمیاد قبل اومدن به اینجا گل یا مخوری کشیده باشیممستم که نکردیمپس قطعا یا کور شدم یا متوهم یا دیوونه
یونگی: ش...شمام اینو میبینید؟ شم..شیر؟
جیهوپ: اووو تو جادوگری؟
نامجون: ایندیگه چه شعبده بازیه چ خفن
جیمین که به زور سرفه هاشو متوقف کرده بود رو به کوک گفت: محض فاک نگو با یه شعبده باز قرار میزاری کوک
+گاااایز بس کنید تهیونگ نه جادوگره نه شعبده باز نه شما مخدری کشیدید تهیونگ یه فرشت.. یه رانده شدس
و کل ماجرا رو برای پسرا تعریف کرد؛ برای چنددقیقه خونه تو سکوت مطلق فرورفته بود هیچ صدایی از هیچکس درنمیومد تا اینکه نامجون به حرف اومد
~نقشه ای برای شکست دادنشون داری تهیونگ؟
_نقشه ای ندارم اما هراطلاعاتی برای کشیدن یه نقشه لازم باشه دارم
کوک خندید و گفت:
+نامجونا تو لیدر نیروهای ویژه ای و برنامه ریز همه عملیات های نامنظم و خارج برنامه بیخیال مرد اون اژدهای سیاه درونتو بیدار کن بجنب نیاز به نقشه های بی نقصت داریم
~من.. یه نقشه دارم...
بعد از ساختن نقششون بعد تقریبا یه ساعت و نیم نفس راحتی کشیدن که هوجون با نگاه شیطونی گف:
€ خب خب خب ب نظرتون الان وقت چیه؟
جیمین: جشن گرفتن
ته:جشن؟برای چی؟
جین: پیروزیمون.. یادم نبود نمیدونی جنگا شروع نشده برای ما تموم شده ان و ما برندشیم فقط بهمون اعتماد کن بوی این خاصیت ماست
نامجون: مهم نیس زیر آتیش گلوله ای یا ته دنیا و شانس زنده موندنت چقدره حتی اگه یه درصده به هم تیمیت اعتماد کن و جونتو بسپر دستش شاید شانس اون برای نجات جونت ۲ درصد باشه.. این اولین اصلیه که تو نیروهای ویژه بهت یاد میدن
_احمقانه اما عاقلانس.. چه تضاد عجیبی
+باید دیوونه بشی تا عاقل بمونی بیب اینم از سمت من داشته باش
هوجون: نترکید یه سوال پرسیدم تا ناموس فلسفی کردید بحثو گفتم به نظرتون الان وقت چیههههه
یونگی: سوجو
هوجون: دقیقاااااا زدی تو خالللل وقت خوش گذرونیهههه
کوک به سمت اشپزخونه رفت و با صدای نسبتا بلندی درحالی که دستگاه پخش رو روشن میکرد لب زد امان از دست شماها میارم الان بعد از چنددقیقه با دو باکس سوجو برگشت و اونارو با شات های کوچیک جلوی خودشونو پسرا گذاشت و با مسخره بازی های همیشگیشون چندشاتی خوردن که موسیقی کلاسیک و تقریبا شادی پخش شد
کوک که تقریبا سرخوش شده بود دستشو به سمت تهیونگ درار کرد و گفت:
+جنتلمن.. افتخار یه دوررقص رو به بنده میدید؟
تهیونگ خندید و دست کوکو گرفت و بلند شد به ارومی و با ریتم خودشونو تکون میدادن و پسراهم با سروصدا تشویقشون میکردن صدای خنده هاشون انگار بلندترین صدایی بود که توی این دنیا وجود داشت
ته دستشو روی کمر خوش فرم کوک چفت کرده بود و دستای کوک روی شونه های قدرتمند تهیونگ جا گرفته بود که دستشو به سمت دست تهیونگ برد و اونو چرخوند چنددور.. تهیونگ که کمی مست بود یهو خم شد که باعث شد کوک همروی بالاتنه و صورت تهیونگ خم بشه و بدناشون مماس هم قرار بگیره. کوک سریعا سرشو پایین برد و بوسه ی سریع اما محکمی رو روی لبای تهیونگش نشوند و اونو بالا اورد و دور دیگه ای چرخوند که باعث شد تهیونگ از پشت تو بغل کوک فرو بره و دستاش رو دور تن و بدنش حلقه کنه
به ارومی سرشو بین گردن تهیونگ برد و بویدوست داشتنیشو وارد ریه هاش کرد.. اینجا دقیقا زیر گردن تهیونگ بی شک بهشت کوچیک کوک بود تنها جایی که احساس ارامش معنی پیدا میکرد.
مک ریزی به گردن تهیونگزد و دقیقا همونجایی که مک زده بود آروم بوسید و نفس گرمشو زیر گردن و گوش تهیونگ خالی کرد که تهیونگ ناخوداگاه ناله ای کرد و اسمشو زمزمه کرد..
_ک..کوک
+جونم بیب
_بی قرارم نکن کار دست خودت میدی
کوک ملایم خندید و بعد بوسه ی دیگه ای روی شونه ی تهیونگ اونو دوباره چرخوند و اینبار دستاشو دور کمر تهیونگ برد و حلقه کرد و تهیونگ هم دستاشو پشت گردن کوک برد و قفلش کرد اما جای اینکه رقص رو ادامه بده سر کوک رو به سمت خودش کشید و بوسه ای گرم و عمیق رو از لبای خدای کوچیکش گرفت..
هوجون با صدای بلند گفت: بابا ماهم ادمیم یهو نمیبینید سینگل و بدبختیم دلمون میخواد خببب؟
جین: بیا خودم بت بوسه پروازی میدم غصه خوردی؟
هوجون: اخرین چیزی که میخوام تو این دنیا بگیرم قطعا بوس پروازیه توعه
یونگی: از خداتم باشه تا نامجون همین بطریو از پهنا فرو نکرده توت مرد
هوجون: دکمه گوه خوردمش کجاست؟ مننمیخوام بمیرمممم
کوک: یا بسههه کمتر لوس بازی درآریدددد
VOUS LISEZ
The outcast
Fantasyرانده شده [تکمیل] ژانر: درام، طنز، فانتزی ، هپی اند، اکشن شیپ: تهکوک خلاصه: تهیونگ فرشته ی مرگی که به خاطر عشق بی حد و مرزش نسبت به جونگ کوک بوکسور از بهشت رونده میشه و بال هاشو از دست میده.. چی میشه اگه عاشقانه های این دو ، صحنه قدرت نمایی بین عشق...