this is me....

55 9 65
                                        

با علامت زن مرلین به سمت کوک‌حمله ور شد ... با این هیکل و قدرت اگه حتی یه ضربشم به کوک‌میخورد اسیب شدیدی بهش وارد‌ میشد و اون اینو نمیخواست... بعد از جاخالی مشتی حواله فک مرلین کرد که انگار چندان تاثیری روش نداشت و مشت دومو مرلین توی هوا گرفت و کوک رو با دستش توی هوا بلند کرد اما کوک با جهشی خودشو به پشت مرلین رسوند و با لگدی تو بال های مشکیش که موقع شروع مبارزه باز شده بود مرلینو به جلو پرتاب کرد و خودش هم روی زمین افتاد که سریع بلند شد...
مرلین دندون قروچه ای کرد و دوباره سمت کوک‌حمله کرد و سعی کرد لگدی به سینه ی کوک بکوبه که کوک دوباره جای خالی داد و لگدی توی پای مرلین که تکیه گاهش بود کوبید تا بلکه به زمین بیفته .. اما فقط کمی پاش خم شد و لگد دومو به سمت شونه ی کوک‌پرت کرد و جونگکوک به عقب پرت شد و به سپرای افراد گارد برخورد کرد ؛ گارد با بی رحمی دوباره سمت میدون مبارزه هولش دادن.. درد توی شونش اذیتش میکرد اما این مسابقه شوخی نبود.. سر تموم زندگیش بود پس خودش دوباره قدمی به جلو برداشت و لگدی برای پرت کردن حواس مرلین به سمت صورتش پرت کرد و با جاخالی مرلین سریعا به سمتش رفت و مشت بعدیو سعی کرد تو صورتش بکوبه .. اما مرلین سریع تر عمل کرد و آرنجشو توی شکم کوک‌کوبید... با درد شکمش روی زمین افتاد.. عرق از روی سر و صورتش میچکید و اون زره لعنتی فایده چندانی نداشت ...
دوباره بلند شد و سرپا ایستاد که لگد مرلین محکم به سینش برخورد کرد و روی زمین افتاد..
وقتی به خودش اومد که مرلین با تموم توانش داشت به سمتش میدویید ؛ صدای داد تهیونگ رو بین‌هیاهو شنید:

_خنجرتو بکش کوککک برو پشت سرش

کوک سریعا به حرف تهیونگ عمل کرد و خنجرشو کشید و همزمان که مرلین‌میخواست لگد اخرو به سمت صورتش بکوبه روی زمین لیز خورد ، خودشو به پشت سر مرلین رسوند و خنجر رو تا انتها بین بال های بزرگ مرلین فرو کرد و به سمت راست کشیدش که خون از بین بال هاش به بیرون‌پاشید و صدای فریاد پر درد  مرلین حتی از صدای هیاهو هم بالا گرفت...
به یک باره صدای هیاهو کامل خوابید و هیکل گنده ی مرلین به صورت روی خاک افتاد و صورت و بدن خونی کوک‌ نمایان شد ...
مطلقاهیچ صدایی از هیچکس‌شنیده نمیشد و تنها صدایی که به گوش میرسید صدای نفس نفس های عمیق و بلند جونگکوک بود .
بعد از چندین ثانیه ی کوتاه صدای دست زدنی توجه کوک رو به خودش جلب کرد ؛ پس به سمت صدا چرخید که با مادر تهیونگ‌مواجه شد که داشت براش دست میزد...  با شروع دست زدنای زن همه افراد گارد فریاد تشویقشونو ازاد کردن و نیزه و سپرهاشونو محکم به زمین کوبیدن و تهیونگ با تموم توان به سمت کوک دویید و خودشو توی بغل کوک انداخت.
درد دوباره توی شونه و بدن کوک پیچید اما هیچ چیز مهم نبود تا وقتی درمون تمام درد ها و زخماش توی آغوشش بود ؛  دستاشو محکم دور کمر کوک‌پیچید و اونو بیشتر به خودش چسبوند و از آرامشی که توی تک تک سلول های بدنش پیچید لذت برد که تهیونگ به ناگهان دستشو گرفت و به نشان برنده بالا اورد که بار دیگه هیاهوی جمعیت بالا گرفت و همه یک صدا یک اسم رو فریاد میزدن

= حابل .. حابل .. حابل .. حابل

کوک با تعجب رو به تهیونگ چرخید و با نگاهی پرسشگر نگاهش کرد که تهیونگ با لبخند بزرگی گفت:

_ بعد از اولین دوئل موفقیت آمیز توی گارد برای برنده لقبی توسط فرمانده گارد انتخاب میشه‌‌ ... لقبی که برای تو انتخاب شد حابل به معنی شکارچی و یا جادوگر هست ... ضربه ی اخرت خیلی قشنگ بود شبیه یه ضربه ی جادویی

کوک هم خندید و به نشان احترام به سمت مادر تهیونگ که همون فرمانده گارد بود سرشو مقداری خم کرد که برای اولین بار تونست لبخند زن رو ببینه

به سمت فرمانده قدم برداشتن که فرمانده دستی به شونه ی هر دو زد

# بردت رو تبریک میگم حابل .. من به قولم عمل میکنم و در اصرع وقت تو و تهیونگو به زمین بر میگردونم ..

تشکر کوتاهی کردن که تهیونگ با کنجکاوی پرسید:

_ اما مادر .. چه بلایی سر ته شین اومد؟

# حکم‌گرفته ؛  به دلیل حمله به یک انسان و قتل یه انسان دیگه و بقیه مواردی که بعد از رفتن تو و بازرسی های گارد متوجهش شدن اون چشم ها و بال هاشو از دست داد و به جزیره شرقی معروف به جهنم سرکش تبعید شد و تا اخر عمرش اونجا باید مواد مذاب اتش فشانی رو با دست جا به جا کنه ..
اون دنبال مرگ بود .. اما سزای کارهای اون پاداش مرگ نبود . اون باید تنبیه میشد

تهیونگ با مقداری غم و کوک با تعجب به فرمانده زل زدن

+ اوه .. این .. خیلی بده ؛ نیست؟

# سزای افراد بد تاوانی بدتر از کارهاشونه ..  بهرحال ته شین کسی نبود که نیاز به دلسوزی داشته باشه. تهیونگ؟

_ بله مادر

# حابل رو به سالن جنگجویان ببر و زخم هاشو تیمار کن.. شونش و چندجای بدنش آسیب دیده و تو حابل ، نیاز نیست همیشه انقدر محکم باشی .. اینکه از دردهات حرف بزنی باعث نمیشه ضعیف دیده بشی ؛ فرد قوی کسیه که درد رو میشناسه و در عین شجاعت بدون ترس تحملش میکنه و راه مناسب برای درمانش رو پیدا میکنه ؛ تو به اندازه کافی قوی هستی

و بعد نگاه کوتاهی به تهیونگ انداخت و حرفش رو ادامه داد:

# و متوجهم که درمان مناسب درد هات رو هم‌ پیدا کردی ... و سالها بعد عشق بین‌شما دوتا
افسانه ای خواهد شد در پهنای تاریخ .. عشقی افسونگر که پایان خوشی داشت

__________=======_____________

گریه می آید مرااااااا :'))))

دلم نمیاد رانده شده رو تموم‌کنم... اما از آب بستن و کش دادن الکی داستانم‌خوشم‌نمیاد

دو سه پارت مونده تا پایانش ♡

The outcastOnde histórias criam vida. Descubra agora