our fight

69 9 77
                                    

***

ته ویو:
با استرس نگاهشو به کوک داده بود که روی نیمکت نشسته بود و داشت دور دستش باند بوکسارو محکم تر میبست.. به سمتش رفت و پایین پاهاش زانو زد و دست کوک رو توی دستش گرفت و از گرماش ناخوداگاه لبخند ریزی زد.. تهیونگ واقعا این مرد رو میپرستید.. با تموم وجه های اخلاق و شخصیتش.. کسی که هنرمند بود چه توی مبارزه چه توی بوم نقاشی.. ظریف بود اما خشن.. جدی بود اما شوخ.. بالغ ترین بود اما دیوونه ترین برای یه لحظش بود.. میخندید اما چشماش... امون از چشماش.. چشمایی که دین و دنیای تهیونگ بود... چشمای گرد و بی پرواش که روی صورت تهیونگ چرخ میخوردن..
باند رو از دست کوک گرفت و با دقت شروع کرد به بستن باند بوکس ها دور دستش.. کوک اما هیچی نمیگفت فقط زل زده بود به صورت بی نقص معشوقش....بعد بسته شدن باند ها دور دستای مردونه و گرم کوک بلند شد اما با حرکت ناگهانی کوک توی شوک فرو رفت .. کوک اونو به سمت خودش کشید که روی پاهاش افتاد و سرشو به سمت خودش کشید و با خشونت لبای خودشو روی لبای ته کوبید... اون شوکه شده بود اما میتونست نگرانی کوک رو درک کنه انگار میخواست استرسشو با این بوسه ی نه چندان ملایم از لبای خوش رنگ و فرم ته برطرف کنه.. بین بوسه لبخند ریزی زد و گوکیش رو توی بوسه همراهی کرد.. براش مهم نبود که چقدر خشن دارن بوسه رو پیش میبرن فقط میخواست قلب نا اروم عشقشو اروم کنه... اما چیزی که خبرنداشت ازش ضربان کوک بود که هی بالاتر و بالاتر میرفت... دستاشو دور گردن کوک حلقه کرد و به بوسه شدت داد که به ناگاه آه ریزی از دهن کوک خارج شد.. از فرصت استفاده کرد و زبونشو وارد دهن کوک کرد، جای جای دهنشو چشید و از طعم لباش و دهنش لذت برد... این مرد بی نقص ترین بود.. وقتی زبون کوک به زبونش خورد مک ریزی به زبون کوک زد که کوک چنگی‌به پهلوهاش زد و اونو بیشتر به خودش فشار داد.. دست دیگشو رو پشت گردن ته گذاشت و اروم و بر خلاف بوسه خشنشون با ملایمت موها و گردنشو نوازش کرد ، باز هم مجال نابرابر عشق و نفس باعث جداشدنشون ازهم شد.. هر دو نفس نفس میزدن که کوک شکننده ی سکوت شد

+تهیونگ..فرشته ی من، همیشگی من..دلربای من.. بیشتر از هرچیزی توی این دنیا برام باارزشی اینو میدونی مگه نه؟

_دوستت دارم

+اینجوری یهویی نگو ته... قلبمو بی جنبه نکن

_ و اگه بکنم؟

+به مسابقه نمیرم

_چرا؟

+کنار تو بودن برام لذت بخش تر از هرچیزیه حتی اون کمربند قهرمانی لعنت شده

_میدونی که کنارتم؟تا همیشه؟

+باید باشی مجبوری باشی حق نداری تنهام بزاری میفهمی اینو؟نه خودم میفهمونم بهت بیب

فرصت صحبتیو به تهیونگ نداد و لباشو به دندون کشید مکید و چشید.. زبونشو نرم روی لبای تهیونگ میکشید و دستی که روی پهلوی کوک بود زیر پیراهن گشادش برد و نوازش وار روی کمرش کشید
ته گاز ریزی از گردنش گرفت که کوک فقط با اخم کمرنگی بوسه رو شدید تر کرد.

The outcastWhere stories live. Discover now